بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگرانی ِ پیش از واقعه» ثبت شده است

روز -ه تکمیلی ، نقطه سر خط

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ب.ظ

با خودم زمزمه میکردم ۳۶۵ روز که تموم شه دوباره باید فردا از یک بشمارم . 

اونوقت برگشتم با داد  گفتم : ببین،  نه مانتوم پیدا شد ، نه سبا قراره باهام بیاد خونه و نه اسمم بین اسامی پذیرفته شده هاس الان ، از بالا پله هام که پرت شدن پایین. چی میگی تو ؟  روزم تکمیل شد ها ؟ نگام کرد و گفت پس قراره یه معجزه بشه؟ 

 کوله مو برداشتم و سوار تاکسی شدم و حالا طبقه ی دوم-ه  ساختمون-ه سه طبقه ای هستم که توی یکی از واحدا سبا کنارم نشسته و چند متر بالا تر - طبقه سوم ، نرگسی که یکسال بود ندیده بودمش! 

+پتوی گرم  و چایی نبات تو یه ماگ گنده مال سرمای استخون سوز-ه پاییز-ه لب پنجره س نه ؟



  • نگین ...

خواب ِ خرگوشی

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ق.ظ

کم کم داریم به "دیگه این فصل-عه پنکه روشن کردن و پنجره باز گذاشتن نیست، دِ ببند اون لامصبو" میرسیم 



هویج ِ لای در مانده 

  • نگین ...

خ

سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۳ ق.ظ

شما هم دوست دارید کسانی که لابه لای روز مرگی هایشان با آوای ِ "خخخخخخخخخخ" همزاد پنداری شدید دارند و استفاده ی متعددی از ان میکنند را به وسیله ی ساطور به قطعات ِ نامساوی ِ دالبوری تقسیم کنید ؟ یا مشکل ِ این وسط فقط منم ؟


+ گزینه های دیگه ای هم قطعا وجود داره 

زندگی و دیگر هیچ

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۴۸ ق.ظ

هرچقدرم دور باشی واین دوری برات عادی باشه و دلتنگ نشی ، هرچقدر هم سرگرم خودت و فکرای توی مغزت باشی و کیفت هم کوک باشه ، حتا ۴ صبح هم که باشه، حس سرد و منجمد-ه مرگ هم که باهات باشه ،وقتی بعد مدت طولانی پاتو بزاری تو اتاق ابیت ، صدای آب و فضای آروم وسایل دست نخورده و کتابخونه و احساس مالکیت .. ، بایدم دنیا تو ذهنت بخونه : خونه خوبه خونه خوبه .... 

+ حالا باید یه چمدون وا کنم و یه چمدون بزرگ تر ببندم و سه شنبه برگردم . 

  • نگین ...

همین جلو- سمت چپ- زیر قالیچه ی نمدی

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۲۲ ب.ظ
میگم - این تصویرو دیده بودم یه جایی , قبلا .
میگه - ما قبلا یه بار زندگی کردیم . پیش از بودن 

+کرگدن نامه 

رحمت بر پدر دوری و دوستی ها

شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۱۰ ق.ظ
نگویید این همه دوست داشتن را . این همه دلم برایت تنگ شده را . هی چپ و راست و بالا و پایین و توی تلگرام . بعد از یک ماهو ده روز , زیر پست های اینستاگرام یا توی گروه فامیلا ,کنار ماشین ,سرکوچه یا توی خلوت ِ شب و صدای جیرجیرک ها . تو روخدا هی تکرارش نکنید, به هم لبخند نزنید, محبت حجت نیست که بر یکدیگر تمامش کنید. یک کاری نکنید که به آخر خودتان برسید و بعد از این همه دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده عین چرخه ی خسته کننده ی بخور و بپوش و بشور ِ زندگی برایش  یک عادت ِ روزمره که دیگر هیچ جا و هیج وقت شمارا نبیند بشوید ,که لبخند نزند که دیگر نگاهش از پوست و گوشت و استخوانتان رد نشود و ان ته ِ ته ِ قلبتان ته نشین نشود, که دیگر نبینتتان نشناستتان کنار بگذارتتان و تمام بشوید .  یک جوری بدتر از چرخه ی زندگی , که هیچ شروعی ،حتا تکراری ، پیش رویتان نباشد .
  • نگین ...

YES ,I AM LEFT HANDED

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۸ ب.ظ

صرفا برای دنده های سمت راستی ِ ماشین ها ,ساعت های بسته شده روی مچ دست ِ راست ,موس هایی با ارگونومی ِ راست دست ها , دکمه شات ِ سمت ِ راست ِ دوربین و صندلی های جلسه ی کنکور که حتی تیک چپ دستی هم برای تغییرشان افاقه نداشت !:)


+ از طرف: یک در حال ِ طراح شدن ِ , گواهینتامه ندار  و بدون ِ ساعت  و دوصندلی سر ِ کنکور ِ سلفی گیر با دوربین ِ و چپ دست !

+ 22 مرداد 1395 /خنداونه فر اموش نشه 

+  :)  >  :) > :)  >  :)  >  :)

بی نشان

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۱ ق.ظ
امشب باد وحشی تر از اونیه که بخوام موهای نداشته م رو تو دستاش رها کنم ! فقط باید پناه ببرم به اتاقم و کف ِش دراز بکشم . اونوقت بعد از مدت ها منتظر باشم همینطور پرده ها رو بزنه کنار و خنکی ش بخوره تو صورتم . ازونجا بگذره و بچرخه تو سرم و هرچی داغیه بشوره ببره درک ِ اسفل السافلین .
به واقع این تابستون شده عین چند راهی های بی نام و نشون که ادم ترجیح میده لحاف تشکشو پهن کنه همون وسط و برای فرار از فکر نکردن بگیره بخوابه . اونقدی که گودی کمر بگیره یا از زخم بستر بمیره حتی .



The Brass Teapot 2012


راستش تابستون وقتی برای ادم مترادف باشه با سفر ولی بر خلاف تصور هیچ سفری تا حالا در کار نبوده باشه اینجاست که حتا نمیتونه انتخاب کنه باید همینطور غرغر کنان به خواب ادامه بده و با حسرت ترک های دیوار رو بشماره یا اینکه فیلم ببینه کتاب بخونه کلاس بره ( اینا هم اعصاب میخواد) . در نهایت وقتی نتونه هیچ کدوم رو انتخاب کنه به زندگی جغد وار خودش ادامه میده و ساعت سه بامداد چیپس و نوشابه میخوره و در جواب نگرانی ِ وجدانش مبنی بر بوجود اومدن چربی های اضافه میگه گور بابات!  من که قصد ازدواج ندارم مامانمم متقاعد کردم !! :)))
و اینگونه تابستون تموم میشه و دوباره همون آش و همون کاسه !! :)))

  • نگین ...

وضع همیشه همین است . با نام و یاد خدا لیست ایده ال گرا و خوبی را برای تابستان مینویسیم و میزنیم روی در کمد ِ خوابگاه . به به چه چه راه می اندازیم  و هی از ان حرف میزنیم که خب من منتظرم تعطیلاتم شروع بشود . اما غافل از اینک فقط 4 روز اول همه چیز خوب و ارمان گرایانه و ایده ال  پیش میرود . روز پنجم که بشود شش و هفت و هشت , کلافه میشوی .

لیست کتاب هایی که باید بخوانی را فراموش میکنی و قید نقاشی اتاق را میزنی ، مرتب کردن فایل های لپتاب را نیمه کاره رها میکنی به فاطی مسیج میزنی که فولان فولان شده ماشینت را بردار با بچه ها برویم  یک وری ، به نفیسه تلفن میکنی که فولان فولان شده چرا عروس نمیشی ؟ اخرش هم تنها دلخوشی ات میشود  قلقلک ها و پتو کشیدن ها و اپ پاچیدن های دم ظهری ِمامان و تق تق کوبیدن های دم صبحی ِ بابا برای از خواب بیدار کردن ما ! و برگرداندن عادت صحیح زندگی به یک عدد بچه ی جغد ِ بی برنامه ی بخور و بخواب و نرو باشگاه و بیخیال ِ همه چیز :|


چارلز دیکنز و کاکتوسم

شبیه خودتان باشید

چهارشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۱ ب.ظ

ازین روزهایی که خوب ادای ِ جمعه را در می آورند بیزارم .خود جمعه هم انقدر جمعه نیست !

  • نگین ...