روز -ه تکمیلی ، نقطه سر خط
با خودم زمزمه میکردم ۳۶۵ روز که تموم شه دوباره باید فردا از یک بشمارم .
اونوقت برگشتم با داد گفتم : ببین، نه مانتوم پیدا شد ، نه سبا قراره باهام بیاد خونه و نه اسمم بین اسامی پذیرفته شده هاس الان ، از بالا پله هام که پرت شدن پایین. چی میگی تو ؟ روزم تکمیل شد ها ؟ نگام کرد و گفت پس قراره یه معجزه بشه؟
کوله مو برداشتم و سوار تاکسی شدم و حالا طبقه ی دوم-ه ساختمون-ه سه طبقه ای هستم که توی یکی از واحدا سبا کنارم نشسته و چند متر بالا تر - طبقه سوم ، نرگسی که یکسال بود ندیده بودمش!
+پتوی گرم و چایی نبات تو یه ماگ گنده مال سرمای استخون سوز-ه پاییز-ه لب پنجره س نه ؟