بی نشان
سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۱ ق.ظ
امشب باد وحشی تر از اونیه که بخوام موهای نداشته م رو تو دستاش رها کنم ! فقط باید پناه ببرم به اتاقم و کف ِش دراز بکشم . اونوقت بعد از مدت ها منتظر باشم همینطور پرده ها رو بزنه کنار و خنکی ش بخوره تو صورتم . ازونجا بگذره و بچرخه تو سرم و هرچی داغیه بشوره ببره درک ِ اسفل السافلین .
به واقع این تابستون شده عین چند راهی های بی نام و نشون که ادم ترجیح میده لحاف تشکشو پهن کنه همون وسط و برای فرار از فکر نکردن بگیره بخوابه . اونقدی که گودی کمر بگیره یا از زخم بستر بمیره حتی .
The Brass Teapot 2012
راستش تابستون وقتی برای ادم مترادف باشه با سفر ولی بر خلاف تصور هیچ سفری تا حالا در کار نبوده باشه اینجاست که حتا نمیتونه انتخاب کنه باید همینطور غرغر کنان به خواب ادامه بده و با حسرت ترک های دیوار رو بشماره یا اینکه فیلم ببینه کتاب بخونه کلاس بره ( اینا هم اعصاب میخواد) . در نهایت وقتی نتونه هیچ کدوم رو انتخاب کنه به زندگی جغد وار خودش ادامه میده و ساعت سه بامداد چیپس و نوشابه میخوره و در جواب نگرانی ِ وجدانش مبنی بر بوجود اومدن چربی های اضافه میگه گور بابات! من که قصد ازدواج ندارم مامانمم متقاعد کردم !! :)))
و اینگونه تابستون تموم میشه و دوباره همون آش و همون کاسه !! :)))