این چیست این ؟
این چیست که تا در جواب ِ چطوری ؟ میخواهیم بگوییم عااالی :) ، جلوی چشممان رژه میرود و به جداره ی ذهنمان میکوبد و ناگه کیبورد تایپ میکند : خوبم .
این چیست که تا در جواب ِ چطوری ؟ میخواهیم بگوییم عااالی :) ، جلوی چشممان رژه میرود و به جداره ی ذهنمان میکوبد و ناگه کیبورد تایپ میکند : خوبم .
یعد ِ یه خواب ِ شیرین ِ چند ساعته و غذای خوشمزه مامان پز بری یه پیاده روی مادر دختری ،شب شه ، بعد همچین لم بدی رو تخت ، نم ِ بارون میزنه، پنجره بازه، گلای رو عسلی گل داده باشن ، صدای آب ِ توی جوب بیاد ، دور شدی ازون جو ِ پُر تنش و افتادی تو یه ماجرای جدید ِ دیگه از زندگی . آخه داریم ازین بهتر ؟
1.در حالتی پست مینویسم که داروهایم را روی ِ قفسه ی سوم ِ کمدم در خوابگاه جا گذاشته ام و این اولین بار است که یک چیز نه چندان حسرت زا را جا گذاشته ام و هی آه نمیکشم که ای بابا چه بد شد ! و دوشب است نخوردمشان و فکر مکینم پس کی قرار است خوب شوم ؟. از توی ِ هال صدای شکستن بادوم می آید . مامان حتما فردا میخواد برایم خورشت بادوم بپزد و نصفش را فیریز کند که من با خودم ببرم . همیشه از روز ِ قبل به فکر نهار فرداست ! بابا هم هی میپرسد همین هفته را میمانی و کلا نمیروی ؟ ومن هی توضیح میدهم نه ! ببین من سه روزه میروم برای میان ترمم و باز می آیم ، آنوقت آن یکی هفته را هستم . بابا تازه عصا را انداخته توی آن یکی اتاق و میشود بگویم حالش خوب است.
2.در حالتی پست مینویسم که پاهایم توی جوراب های پشمی گرم ِ گرم هستند و دستانم یخ ِ یخ و کنارم یک لیوان چایی ِ دیشلمه چشمک میزد . ولی اما چندین ؟ کیلومتر ان ور تر بچه ها طبق این برنامه مشغول ِ نهار خوردن هستند :
نشست و مسابقه ی ملی ِ نقشِ طراحی صنعتی در صنایع دستی
3.در حالتی پست مینویسم که بابا به افتخار من اتش ِ جوج برپا میکند و من بی توجه به چمدانِ پراز کتابم پروژه ها و میان ترم هایم به مامان کمک میکنم فرشی را پهن کند آن یکی را جمع کند . آن سر مبل را بگیرم یا موکت را روی ِ ایوان ِ خانه ی زری خانم اینها پهن کنیم .
طبق ِ حرف احمد ،که : "نگین خونه رو بیخیال پاشو بریم زنجان - یک نفر دیگه تا تکمیل گروه جا داریم-درسته بین المللی نیست اما هی تجربه پشت تجربه ارزش داره ، خونه هیشه هست این جور تجربه ها همیشه گیرت نمیاد !! " من الان باید با بچه ها نهار میخوردم و در ادامه ی مسابقه هی فسفر میسوزاندم و با سردی ِ هوا دست و پنجه نرم میکردم و تجربه هم کسب میکردم ! اما بین پتو و کنار بخاری با لپ تاپم وبلاگ میخوانم پست مینویسم . مامان بابا را نگاه میکنم. این درحالتی ست که از سه روزپیش با خودم تکرار میکنم : خونه ست که همیشه نیست ! مامانه که همیشه نیست باباست که همیشه نمیخندد - زنجان و امثالهم همیشه بوده و باز هم هست !
+گاهی بین رفتن و نرفتن ، ماندن گزینه ی خیلی خوبیست :)
گم شدن مانتو ( یا چی ؟) , افتادن رو پله های دانشگاه , بلاتکلیفی, نخوابیدن ها,شبهای سرد , سرفه های وحشتناک ِ نصفه شبی , کاغذ بازی ها , سوال های بی جواب , ای خراب بشی خب !!! ,دویدن بین مثلث ِ ساختمون مرکزی و امور خوابگاه ها و آموزش با یه کوله ی سنگین , نشستن رو رو نیمکتای پشت ساختمون مدیریت تحصیلات تکمیلی و یواشکی یه قطره اشک ریختن , انتظار پشت در اتاق معاونت دانشجویی , هی زنگ بزن سید , هی برو, هی بیا , هی بشین ...
گذشت -
همشون-
اینا قد ِ بزرگ شدن رو مشخص میکنن . یه مشت اتفاقای پشت سر هم که نمیشه گفت بد - که نمیشه گفت اَه - نمیشه گفت تجربه-در اصل هیچی نمیشه گفت جز این که همین چیزاس که آدمو آدم میکنه بزرگ میکنه .
بابا خوب ِ ،من خوبم ، اونایی که نگرانم بودن خوبن، ازون دوازده تا دیگ ِ حلیم ِجلو خوابگاه تو اون شبی گه گریه میکردم و با همون کوله میرفتم خونه ی دوستم یه ظرف برام اوردن, فرداش نامه رو گرفتم , حالا من تو اتاق ِ خودم عسل زنجبیل میخورم , یکی داره ویولون میزنه دم گوشم و به نهار ِ فردا فکر میکنم !-
عدس پلو ؟ یا لوبیا پلو ؟؟ - با گوشت ِ مرغ؟ یا گوشت ِ قرمز ؟
اینا هم ، قدِ بزرگ شدنه - نه میشه گفت خوب- نه میشه گفت بَه -
هیچ وقت این حال یکسال نیست .
فقط میتونم بگم الهی هممون بزرگ شیم :)
با خودم زمزمه میکردم ۳۶۵ روز که تموم شه دوباره باید فردا از یک بشمارم .
اونوقت برگشتم با داد گفتم : ببین، نه مانتوم پیدا شد ، نه سبا قراره باهام بیاد خونه و نه اسمم بین اسامی پذیرفته شده هاس الان ، از بالا پله هام که پرت شدن پایین. چی میگی تو ؟ روزم تکمیل شد ها ؟ نگام کرد و گفت پس قراره یه معجزه بشه؟
کوله مو برداشتم و سوار تاکسی شدم و حالا طبقه ی دوم-ه ساختمون-ه سه طبقه ای هستم که توی یکی از واحدا سبا کنارم نشسته و چند متر بالا تر - طبقه سوم ، نرگسی که یکسال بود ندیده بودمش!
+پتوی گرم و چایی نبات تو یه ماگ گنده مال سرمای استخون سوز-ه پاییز-ه لب پنجره س نه ؟
صرفا برای دنده های سمت راستی ِ ماشین ها ,ساعت های بسته شده روی مچ دست ِ راست ,موس هایی با ارگونومی ِ راست دست ها , دکمه شات ِ سمت ِ راست ِ دوربین و صندلی های جلسه ی کنکور که حتی تیک چپ دستی هم برای تغییرشان افاقه نداشت !:)
+ از طرف: یک در حال ِ طراح شدن ِ , گواهینتامه ندار و بدون ِ ساعت و دوصندلی سر ِ کنکور ِ سلفی گیر با دوربین ِ و چپ دست !
+ 22 مرداد 1395 /خنداونه فر اموش نشه