بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بعد از ابر» ثبت شده است

زندگی و دیگر هیچ ...

جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ب.ظ
ماها ادم فلسفه بافی نیستیم ها !!! اما برا یه تمرین ساده ی فرم و فضای سر کلاس ِ هشت صبحی در حالی که حتا صورتمونم نشستیم و خمیازه میکشیم میتونیم کلی فلسفه بافی کنیم 
ببین میتونی باور کنی یه برگه آچار معمولی ،یه برگه ی کاملا نازک میتونه تحمل کلی کتاب روی خودشو داشته باشه؟ 
ببین اینی که میگم فلسفه بافی نیست ولی ما ادما خیلی شبیه این برگه ایم، یه برگه معمولی!!
چی میشه که این برگه نازک میتونه چندصدبرابر خودشو تحمل کنه؟ ینی کلی کتاب روی خودش!! میفهمی ؟
فلسفه ای که ما میبافیم از این قراره که یه برگه کاغذ وقتی تا میشه, خم میشه ,میشکنه ,در واقع داره قوی میشه . نه یدونه خم نه دوتا خم بلکه تعداد قابل ملاحظه ای!! ما میایم از وسط تاش میکنیم , میشکونیمش, بعد این استانه ی تحملش بالا میره !.
برات اشنا نیست ؟ اره خب این ماییم , این زندگی ماست که پر از بالا و پایینه. پس باور داشته باش هر اتفاق خوبو بدی که تو زندگیت میفته تو رو قوی تر میکنه ! دقیقا عین این کاغذ که به یه حجم تا و شکست تبدیل میشه اما میتونه سنگینی ِ کلی کتاب رو تحمل کنه رو دوشش!


ALI AZIMI- PISHDARAMAD

بی نشان

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۱ ق.ظ
امشب باد وحشی تر از اونیه که بخوام موهای نداشته م رو تو دستاش رها کنم ! فقط باید پناه ببرم به اتاقم و کف ِش دراز بکشم . اونوقت بعد از مدت ها منتظر باشم همینطور پرده ها رو بزنه کنار و خنکی ش بخوره تو صورتم . ازونجا بگذره و بچرخه تو سرم و هرچی داغیه بشوره ببره درک ِ اسفل السافلین .
به واقع این تابستون شده عین چند راهی های بی نام و نشون که ادم ترجیح میده لحاف تشکشو پهن کنه همون وسط و برای فرار از فکر نکردن بگیره بخوابه . اونقدی که گودی کمر بگیره یا از زخم بستر بمیره حتی .



The Brass Teapot 2012


راستش تابستون وقتی برای ادم مترادف باشه با سفر ولی بر خلاف تصور هیچ سفری تا حالا در کار نبوده باشه اینجاست که حتا نمیتونه انتخاب کنه باید همینطور غرغر کنان به خواب ادامه بده و با حسرت ترک های دیوار رو بشماره یا اینکه فیلم ببینه کتاب بخونه کلاس بره ( اینا هم اعصاب میخواد) . در نهایت وقتی نتونه هیچ کدوم رو انتخاب کنه به زندگی جغد وار خودش ادامه میده و ساعت سه بامداد چیپس و نوشابه میخوره و در جواب نگرانی ِ وجدانش مبنی بر بوجود اومدن چربی های اضافه میگه گور بابات!  من که قصد ازدواج ندارم مامانمم متقاعد کردم !! :)))
و اینگونه تابستون تموم میشه و دوباره همون آش و همون کاسه !! :)))

  • نگین ...

دل داده ام بر باد , بر هر چه بادا باد

جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۴ ب.ظ
وقت هایی که نمیدانم حالم چطور است نمیدانم الان چند شنبه است نمیدانم بخوابم یا بیدار بمانم نمیدانم خوشحالم یا ناراحت و حتا نمیدانم از جان خودم و دنیا چه میخواهم به طور هیستیریکی آشپزی میکنم, لباس میشویم, ظرف های یک هفته مانده ی ِ کثیف ِ کل اتاق را ته ِ سینک میریزم و با اهنگ ِ شبهای ِ تهران زند وکیلی کف مالی میکنم ,سطل اشغال هارا خالی میکنم ,کف اتاق را جارو میشکم و یخچال را تمیز میکنم هیچ چیز و هیچ چیز را به حال خودش رها نمیکنم. حتا فکرم از دستم آسایش ندارد . تختم حتا و کاغذ های پر ازنوشته ی روی دیوار و دفتری که هی خودکار رویش میکشم حتی تر .
اما حال ِ من انگار رهاست و همینطور برای خودش آزاد و ول میچرخد . شبیه ِ یک دوره گرد ِ تنها .



وسط اتاق چهارزانو نشسته ام و یک نگاه به سقف و یک نگاه به گوشی و یک نگاه به مانیتور و صد دل در خانه و صدهزاران فکر در هرجایی که نمیدانم کجاست .
فقط این را میدانم دلم یک معجزه میخواهد .مثل ِ یک اتفاق ,یک نامه , یک لبخند , یک اشنای ِ قدیمی , یک آغوش ,یک بستنی ِ قیفی ِ شکلاتی  یا ...
همان لبخند همان معجزه کافیست برای ِ روز های ِ ابری ِ تا حدودی با رگبار ِ پراکنده  ی همراه با غبار ِ غلیظ .
یک معجزه ی رنگین کمانی برای برگشتنِ حال ِ خوب روز های گذشته از جنس ِ نم ِ باران و دست ِ اشنای ِ قدیمی و خنده های مستانه ام ارزوست...

  • نگین ...

خانه ی دوست کجاست ؟

جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۵ ق.ظ

شاید "دوست" خونه ش هزار و خورده ای کیلومتر اونور تر باشه اما وقتی از درد استخون ِ کل ِ بدنتون یه شب میرید تو اتاقش (خوابگاه)و رو تختش ولو میشید و در حالت اغما به حیاتتون ادامه میدید  بعد یه جایی وسط خواب و بیداری که بهش میگن برزخ یه صدا با لهجه میاد که میگه :" ای شربتو و مُسَکِنو رو میخوری ؟ پاشو, چشاتو وا کن دخترو " 

اینجاست که یادتون میره چه روزای مزخرفی رو دارید پشت سر میزارید و یه چیزی عین بختک چسبیده بیخ گلوتون و داره خفتون میکنه .

_ مسکن رو میندازی بالا و شربت رو سر میکشی و حالا میشه چشمارو بست و با خیال راحت خوابید . 

  • نگین ...

IT'S ME

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۱ ب.ظ
1 .این اسمش "من-ه ". من از دیشب گشنشه . امروز صبح در یک حرکت غیر منتظرانه صبحونه ی مفصلی حاضر و دوستش رو با ارامش بیدار کرد .دقیقا مثل فیلم ها. دوستش داشت جفتک مینداخت که نمیخوام اما با دیدن سفره احساساتی شد و مُرد حتا .این اسمش جوگیری نیست . شما هم امتحانش کنید و مثل "من "باشید .




2. "من " فردا امتحان میان ترم استاتیک داره (افتاتیک) . حوصله خوندن هم نداره .با دوستاش امتحانو یک ماه عقب انداختن . برای همین تو این اعیاد و این تعطیلی که خوابگاه خالیه نتونست بره خونه :| . خود کرده را تدبیر نیست . مثل "من "نباشید .




3.من و دوستش به ازای هر یک ساعت درس (پنج صفه جزوه ) 45 دقیقه استراحت و نت گردی و حرف و حاشیه دارن .انگار نه انگار امتحان حذفیه ولی اون وسط بستنی میچسبه . مگه نه ؟ بی خیال ازشنبه میخونن حالا یک ماه دیگه مونده :| شما هم مث "من ".بی خیال باشید.






خود ِ خود ِ آرامش شاید صبحانه را نهار خوردن و نهار را شام خوردن باشد. یا ضبط کردن ِ خنده های ِ طولانی ِ دم صبحی ِ زیر پتو ,چایی خوردن های ِ بدون قند , تُف کردن ِ سه روزه ی تنهایی و بغض نکردن از دست ِ این هوآی تبدار ِ لعنتی . اصلا زندگی همین سه روز است , همین سه روز ِ آبی ِ کمرنگ با دلبرکانی که حتما باید لبخندشان را قاب بگیری :) دلبرکان ِ دور :) 

:) 


+ روز های آبی را حفظ کنیم : )

+عنوان:هوشنگ ابتهاج 


به دنبال جایی برای دفع ِ خستگی

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ب.ظ



همیشه شنیده بودم ارامش نزدیک خانه ی خودمان است . توی اتاق ، روی تخت ، لای پرتوهای نوری که عین سوسیس ِ بین نان باگت ،لای پتو میخزد و به چشم های من میخورد و یا شاید کنار تاقچه و شاید هم ریخته باشد توی ِ چینی های گل سرخی ِ  قدیمی ِ داخل کمد .

 اما حالا دور شده ام و می دَوَم دنبال آرامش های ِ دور ، توی شلوغی ها و تاریک روشن چراغ های رنگی ِ قرمز و زرد ِ ماشین های تویِ ترافیک همت و نیایش و ستاری . جایی غیر از خانه غیر از اتاق و تخت و لای پتو و روی خط ِ مستقیم ِ نور و درخت انار و جوی ِ آب پشت ِ پنجره .

خودم را تعطیل کرده ام و به دنبال جایی  ام برای ریختن خستگی هایم . ریختن و جمع نکردنشان ، جایی دور از خانه و خوابگاه و دور از ادم های قبلی و لبخند های مصنوعی و حتا یک میلیون خاطره های ِ بعد از خستگی و خنده های واقعیکنار آدم های ِ دیکتاتور ِ خوشحال ِ توی ِ کارگاه ِ مواد و روش ساخت .

گاهی فکر میکنم واقعا شاید نیاز باشد خودت را بچلانی و  خستگی ها را یک جایی چال کنی و ادم های جدید ببینی و به جای ساعت ِ 8 صبح تا لنگ ظهر بخوابی یک خط قرمز دور خودت بکشی و عین یک قل دو قل ادم های جدید را پرت کنی توی خط و تا سر چهار راه بدوی تا دو دسته نرگس بخری و جایی غیر از کافی شاپ هدیه دهی .

زندگی است دیگر , جایی برای گاهی پیچاندن گاهی چلاندن و گاهی پریدن . همیشه که نباید رفت !!!


i miss you most at night

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۵۰ ق.ظ



دلیلی که یه دخترو ساعت سه نصفه شب جای تخت و خواب ِ شبانه ی آرومش میکشونه جلوی اینه ی روشویی تا آب خنک بپاشه رو صورت پف کرده و چشمای قرمز و خاطره ی خوش این شب و روزا که حالا کوفتش شدن ! این ِ که دلش بی قرارِ صورتک های غمگین و واژه ی کاش بودی و دلم برات تنگ شده ی یه هویی و تنها و خسته ی ِ برادرش  بعد از یه دوره ی خاص ِ زندگی چند صد کیلومتر اونور از و تو تلگرام و این مجازستان و دقیقا  میون این هیاهوی ِ  مقدمات جشنه.
 و این ماجرا وقتی غمگین تر میشه که روال جدا شدن یه برادر رو از همون ابتدای ازدواجش بپذیری و هیچ چیزی نه آزارت بده نه برات غیر عادی باشه ! اینجاست که بعد از دیدن شهرزاد به جای این که به روال عادی جدید ِ روز و شبت برگردی و دوازده شب بخوابی و سراغ هیچ واژه ای هم حتا نری , یه فیلم ِ قدیمی و ایرانی میزاری و تو تاریکی اتاق ,کنار دوستایی که میدونی خواب نیستن و الکی فقط ارومن دستمال برداری و فین فین راه بندازی و هزار تا فکر و خیال رو رژه ببری تو ذهنت و تمام بدنت درد بگیره نه از سرمای دیشب و امشب بلکه از تن ِ خسته و چشمای خابالود ِ داداشت وقتی بعد از 13/14 ساعت دوندگی تو این روزای ِ شلوغ و داغون میرسه خونه و حالا دلتنگت شده و پیشش نیستی !!!
حالا !
همین حالا ,
 تو همین شلوغی ِ در ظاهر خوشحال که همه در تکاپوعن و من تا همین چند ساعت پیش خیلی عادی تر از بقیه بودم , چرا نیستم ؟؟؟ 
#چرا !




نیاد روزی که ضرورت,  نبودنمون باشه...


نگین



  • نگین ...

خدای من چه رَنگی ست ؟

پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۳۱ ب.ظ

خدای ِ قرمز و بنفش و سبز , خدای ِ ابی و سفید و خاکستری ,خدای نارنجی و زرد و اجری , خدای ِ قایق ها و بادکنک های رنگی و درختای سبز , خدای ِ سیاه و سفید ِ خاطرات روی دیوار ,خدای رنگ ِ زنگار ِ دچرخه ی پسرک ِ روزنامه فروش ِ محله , خدای ِ توت فرنگی های قرمز  و رنگی های نقاشی ِکوچولوها , خدای رنگ خدای آبی ِ آسمون ِ آبی ،دل آبی ِ ،چشم و آبی ِ اتاق ِ آبی ...

ابی ِ رنگ به رنگ از همه رنگ که هر روز از توی قاب اهنی ِ پنجره ی ِ زرد ِ بی حفاظ  ِ پشت ِدرخت ِ انارِ خیابون هشتم میبینمش :) . خدای ِ نور ، انا عند المنکسره قلوبهم .. خدای ِ نور و خدای طیف های رنگی :) خدای ِ همیشه رنگی ِ من .


+ممنون از دوست عزیزم بابت دعوت به نوشتن و پوزش بابت تاخیر:)


  • نگین ...