با خودم تکرار میکردم -عشق اکنون است, دوستم داشته باش-
روی کاغذ رنگی زرد نوشتمش زدم رو دیوار کنار تختم، قایق کاغذی رو هم از سقف اویزون کردم . دراز کشیدم و با نگاه حرکت قایقو دنبال میکردم ، غلت زدم اونوری ،گوشیمو برداشتم دیدم در جوابم نوشته:
صبح دور و بر شیش و هفت بود که داشتم فکر میکردم چرا یه وقتایی دل آدم میگیره اما نمیدونه چرا ؟
اونوقت ساعت دوازده بود و من داشتم فکر میکردم اصلا چرا دارم این حرفارو به اون میگم ؟
چرا با این همه رنگ با این همه ابی ِ آسمون ، با این همه فکر ، باید تا سیاهی ِ شب به سفیدی ِ دیوار خیره شیم و تا آخر شب توش ذوب شیم ؟
یه وقتایی هم باید بشکنیم سکوتمون رو -
حالا میخواد سر صبح ِ شنبه باشه که هنوز از جمعه نکشیدیم بیرون و با دیدن یه کامنت کیفور میشیم یا سیاهی ِ یه شبی که نمیدونیم حالا چند شنبه س ؟
مهم همون شکستنه -
میخواد شکستن ِ سکوت باشه یا ....
شمارو نمیدونم اما من یه دوره از طفولیتمو بیش از حد درگیر بودم با سریالا و کارتن هاش که شاید غیر قابل انکار ترین فکر و خیالم اون دوره داشتن یه اتاق ِ زیر شیروونی بود - که توش یه خرس ِ قهوه ای یا یه چیزی مث موجود فضایی داشته باشم و شبا دم ِ پنجره براش حرف بزنم .
ازون روزا نمیدونم چندین سال گذشته ؟ اما اینو خوب میدونم که خیال بافی ها جزیی از ارزوهای ادمه و ارزو هامون هم یه روزی براورده میشه .
اما اینکه من الان تو یه اتاق ِ سه نفره ی زیر شیروونی نشستم کنار پنجره و صدای ِ دعای ِ قبل اذون میاد _ اون طرف تر بخارای چایی ِ داغ کنار شیرینی نارگیلی داره دلبری میکنه بماند -
اخه با صدای خوشگل پرنده ها و این پنجره ی باز چه کنم ؟؟؟ :)
تنها که باشی اصلا حالیت نیست چی میپزی,یا ساعت چنده که داری نهار میخوری ؟چه برسه به این که بفهمی چی میخوری _ خوابگاه
گم شدن مانتو ( یا چی ؟) , افتادن رو پله های دانشگاه , بلاتکلیفی, نخوابیدن ها,شبهای سرد , سرفه های وحشتناک ِ نصفه شبی , کاغذ بازی ها , سوال های بی جواب , ای خراب بشی خب !!! ,دویدن بین مثلث ِ ساختمون مرکزی و امور خوابگاه ها و آموزش با یه کوله ی سنگین , نشستن رو رو نیمکتای پشت ساختمون مدیریت تحصیلات تکمیلی و یواشکی یه قطره اشک ریختن , انتظار پشت در اتاق معاونت دانشجویی , هی زنگ بزن سید , هی برو, هی بیا , هی بشین ...
گذشت -
همشون-
اینا قد ِ بزرگ شدن رو مشخص میکنن . یه مشت اتفاقای پشت سر هم که نمیشه گفت بد - که نمیشه گفت اَه - نمیشه گفت تجربه-در اصل هیچی نمیشه گفت جز این که همین چیزاس که آدمو آدم میکنه بزرگ میکنه .
بابا خوب ِ ،من خوبم ، اونایی که نگرانم بودن خوبن، ازون دوازده تا دیگ ِ حلیم ِجلو خوابگاه تو اون شبی گه گریه میکردم و با همون کوله میرفتم خونه ی دوستم یه ظرف برام اوردن, فرداش نامه رو گرفتم , حالا من تو اتاق ِ خودم عسل زنجبیل میخورم , یکی داره ویولون میزنه دم گوشم و به نهار ِ فردا فکر میکنم !-
عدس پلو ؟ یا لوبیا پلو ؟؟ - با گوشت ِ مرغ؟ یا گوشت ِ قرمز ؟
اینا هم ، قدِ بزرگ شدنه - نه میشه گفت خوب- نه میشه گفت بَه -
هیچ وقت این حال یکسال نیست .
فقط میتونم بگم الهی هممون بزرگ شیم :)
با خودم زمزمه میکردم ۳۶۵ روز که تموم شه دوباره باید فردا از یک بشمارم .
اونوقت برگشتم با داد گفتم : ببین، نه مانتوم پیدا شد ، نه سبا قراره باهام بیاد خونه و نه اسمم بین اسامی پذیرفته شده هاس الان ، از بالا پله هام که پرت شدن پایین. چی میگی تو ؟ روزم تکمیل شد ها ؟ نگام کرد و گفت پس قراره یه معجزه بشه؟
کوله مو برداشتم و سوار تاکسی شدم و حالا طبقه ی دوم-ه ساختمون-ه سه طبقه ای هستم که توی یکی از واحدا سبا کنارم نشسته و چند متر بالا تر - طبقه سوم ، نرگسی که یکسال بود ندیده بودمش!
+پتوی گرم و چایی نبات تو یه ماگ گنده مال سرمای استخون سوز-ه پاییز-ه لب پنجره س نه ؟
خوابگاه ینی مانتوی جدید و دوست داشتنیتو ، تو روز روشن بین ده تا آدم ، تو اتاق پر از لپتاپ و دوربین بدزدن ودستت از همه جا کوتاه باشه...
کم کم داریم به "دیگه این فصل-عه پنکه روشن کردن و پنجره باز گذاشتن نیست، دِ ببند اون لامصبو" میرسیم
هویج ِ لای در مانده
شما هم دوست دارید کسانی که لابه لای روز مرگی هایشان با آوای ِ "خخخخخخخخخخ" همزاد پنداری شدید دارند و استفاده ی متعددی از ان میکنند را به وسیله ی ساطور به قطعات ِ نامساوی ِ دالبوری تقسیم کنید ؟ یا مشکل ِ این وسط فقط منم ؟
+ گزینه های دیگه ای هم قطعا وجود داره
هرچقدرم دور باشی واین دوری برات عادی باشه و دلتنگ نشی ، هرچقدر هم سرگرم خودت و فکرای توی مغزت باشی و کیفت هم کوک باشه ، حتا ۴ صبح هم که باشه، حس سرد و منجمد-ه مرگ هم که باهات باشه ،وقتی بعد مدت طولانی پاتو بزاری تو اتاق ابیت ، صدای آب و فضای آروم وسایل دست نخورده و کتابخونه و احساس مالکیت .. ، بایدم دنیا تو ذهنت بخونه : خونه خوبه خونه خوبه ....
+ حالا باید یه چمدون وا کنم و یه چمدون بزرگ تر ببندم و سه شنبه برگردم .