بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ما در عکس ها زندگی میکنیم» ثبت شده است

IT'S ME

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۱ ب.ظ
1 .این اسمش "من-ه ". من از دیشب گشنشه . امروز صبح در یک حرکت غیر منتظرانه صبحونه ی مفصلی حاضر و دوستش رو با ارامش بیدار کرد .دقیقا مثل فیلم ها. دوستش داشت جفتک مینداخت که نمیخوام اما با دیدن سفره احساساتی شد و مُرد حتا .این اسمش جوگیری نیست . شما هم امتحانش کنید و مثل "من "باشید .




2. "من " فردا امتحان میان ترم استاتیک داره (افتاتیک) . حوصله خوندن هم نداره .با دوستاش امتحانو یک ماه عقب انداختن . برای همین تو این اعیاد و این تعطیلی که خوابگاه خالیه نتونست بره خونه :| . خود کرده را تدبیر نیست . مثل "من "نباشید .




3.من و دوستش به ازای هر یک ساعت درس (پنج صفه جزوه ) 45 دقیقه استراحت و نت گردی و حرف و حاشیه دارن .انگار نه انگار امتحان حذفیه ولی اون وسط بستنی میچسبه . مگه نه ؟ بی خیال ازشنبه میخونن حالا یک ماه دیگه مونده :| شما هم مث "من ".بی خیال باشید.




Emotional Design

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۰۸ ق.ظ

فیلیپ استارک طراح ِ  یه ابمیوه گیری ِ عجیب و غریب درباره ی این خلق ، اعتراف میکنه : من این ابمیوه گیری رو اصلا طوری نساختم که استفاده ی خوبی داشته باشه. درسته سرش از موشک و پایه هاش از پاهای عنکبوت الهام گرفته شده اما اصلا کاربردی نیست و اون ابمیوه ی توی لیوان طبیعی نیست و اون میوه ی بالای سرش هم تزیینیه و در واقع اگر بخوایم بااین آبمیوه بگیریم میریزه اطرافش و اینکه اصلا اونطور که باید و شاید ابمیوه گیری رو انجام نمیده اما من چیزی طراحی کردم که تبدیل بشه به نماد نه یه چیز کار بردی . یه نماد از طراحی ِ حسی



در واقع فیلیپ استارک طوری رفتار کرد که یسری ها بهش بگن شارلاتانی بوده واسه خودش اما در اصل با زرنگی یه نماد خلق کرد برای دنیای دیزاین ِ حسی .یه نماد که شاید سال ها پرستیده بشه .

حکایت این کار ، حکایت یکسری از آدم هاست و رابطه هاشون که یک ماه و پنج ماه و یکسال کافی نیست برای شناختشون  و به قول تئاتری ها باید چند سالی رو برای شناختشون خاک صحنه بخوریم تا بتونیم خود واقعیشونو بشناسیم ، که صد حیف ما ادمای امروزی فقط دنبال دوستی های کنسروی و قضاوت و برداشت و نتیجه گیری هستیم وخیلی زود فرضیه هامون رو تبدیل میکنیم به نتیجه گیری .  من میگم این خلق شخصیت های نمادی برای رابطه های انسان کاملا برعکس ِ این داستان نشون از ضعف  هستش و بسیار خطرناک . واما این رو هم بگم اسطوره سازی، داستانی جدا داره تو رابطه هامون .

رروز ها میاد و میره و بالاخره میگذرن , حال ها تغییر میکنه, خوب میشه بد و بد میشه خوب ، دنیا هم در حال چرخشه عین اون سیبی که توی زندگی ِ هممون داره میچرخه و معلوم نیست کدوم وری میاد پایین . کاش بتونیم  قدر بدونیم همه ی چیز های ریز و درشتی که اطرافمونه .

لبخند های نارنجی ,دل های گنده و دریایی ,جملات و کلمات ِ ته دلی و نگاه های تودل برو ,و بودن های بی غرضی که کنارمون حس میکنیم .

و دست ها 

امان از حکایت دست ها ....


+ دائما یکسال نباشد حال دوران غم مخور :)


  • نگین ...

هی بیخودی شنبه میشه ، جمعه میشه اخرش که چی ؟

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۶ ب.ظ

با وجود ِ تنها کلاس ِ 8 صبح ِ شنبه ای ِ استاتیک  ( :| ) که شرش به زودی از سرمان دور باد , ترجیح میدم به جای دویدن دنبال جزوه با شکم گشنه از درختای ی توت ِ نارس که مزه چمن نپخته میده اویزون شم :|



زندگی , بایدی ندارد

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۲۹ ب.ظ



میگه :جمعه هاست و بوی ماهی حلوا که خبر از یه ناهار الهام پسند میده  ,جمعه هاست و صدای بابا که صبح ها میپیچه تو خونه! تازه اون موقع ست که تو رختخواب میفهمم جمعه ست که بابا خونه ست :) 

میگم : جمعه ست و پنج شنبه ش تنها بودم  و الان حتا . مرضیه رفته خونه ,مریم پیش خاله اش منتظر دیدن داداش ِ سربازش و فاطمه و شمیم و فرناز توی شهر افتاب وول میخورند لابد . نیلوفرم در به در دنبال ناشرای ِ کتاب های ِ سفارشی ِ من  که شب برسونه به دستم  و من مست ِ بوی ِ کاغذای تا نخورده و نو بشم , منم که  نشستم رو تخت هی تیک میزنم کاری ِ در حال ِ انجامم رو , اتاقو تمیز میکنم و ظرف و لباس میشورم و هراز گاهی از پنجره بیرون رو نگاه میکنم ببینم کی رد میشه از اینجا و نکنه بینشون باشی ؟

جمعه ست و دوست نداشتم پنج شنبه تموم بشه , امام زاده و فلافل خوری  ِ تنها و سیاهی ِ شب و سکوت تموم بشه.

جمعه ست اما میتونه نباشه . چون خودم همیشه میگفتم زندگی باید نداره . ولی امان از جمعه ای که نه بوی غذا باشه و نه صدای بابا و نه چشمای خسته و پف کرده ی مامان. 

زندگی بایدی نداره . اما "چرا " چی ؟؟



  • نگین ...

obsv

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۵۲ ق.ظ


جزوه در تخت , و من زیر پتو در سرمای ِ استخوان سوز ِ بهاری :|



Observation (مشاهده) فقط یک کلمه نیست ! بلکه یک روش زندگیه . جزوه ی پیش رو هم تنها یک جزوه ی 88 صفحه ای با فونت Large نیست  که یه استاد توپ و اهل دل داره که من تا دو جلسه با خودم فکر میکردم پس کی میخواد درس رو شروع کنه ؟ (و بعدا فهمیدم ظاهرا این صحبت ها و بحثا همون درسه ! نه دیکته های ِ به ظاهر درس نما !) .

درسته ! گفتم Observation یه سبک زندگیه ! که خیلی بهتر از کلاس ِ درس اخلاق ِ.

Observation به ما یاد میده اگه سرمون تو کار خودمون باشه نه شعور و انسانیتمون میره زیر سوال و نه میمیریم . بهتر از این سبک زندگی ندیدم که هر جلسه چندین و چند بار استاد تاکید و یادآوری و تحلیل داره روش که قضاوت ممنوع . فقط مشاهده کنید و قضاوت رو بزارید کنار . و ما ها تازه بعد از این همه وقت داریم منظورشو درک میکنیم و دیگه مثل یه شعار با این کلمه برخورد نمیکنیم و میفهمیم وقتی چیزی رو دیدیم فقط recive کنیم و بدون قضاوت رهاش کنیم . اینظوری هم پوستموم خراب نمیشه هم احتمال ابتلا به سرطان کاهش پیدا میکنه و آمار ِ مرگ و میر کاهش پیدا میکنه و از طرفی امید به زندگی در کشورمون بالا میره . پس بیاید Observation رو به عنوان یک سبک زندگی بپذیریم و برای رسیدن به این اصل تلاش کنیم .



خود ِ خود ِ آرامش شاید صبحانه را نهار خوردن و نهار را شام خوردن باشد. یا ضبط کردن ِ خنده های ِ طولانی ِ دم صبحی ِ زیر پتو ,چایی خوردن های ِ بدون قند , تُف کردن ِ سه روزه ی تنهایی و بغض نکردن از دست ِ این هوآی تبدار ِ لعنتی . اصلا زندگی همین سه روز است , همین سه روز ِ آبی ِ کمرنگ با دلبرکانی که حتما باید لبخندشان را قاب بگیری :) دلبرکان ِ دور :) 

:) 


+ روز های آبی را حفظ کنیم : )

+عنوان:هوشنگ ابتهاج 


لال مونی به سبک ِ مدرن !

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۰۶ ب.ظ

حتما ِ حتما یه دوره از زندگی ِ ما ادم ها یا بهتره بگم یه فصل از زندگیمون فصل ِ لال مونی ِ مدرن ِ . حالا میخواد اولش باشه, آخرش, وسطش یا نمه نمه تو کل فصل ها پراکنده باشه . اما اینو خوب میدونم که سکوت خودش یه فصل ِ مفصل ِ.

حیف ِ اولین مهمونی ِ شامی  ِ خونه ِ داداش رو ثبت نکنم اون هم به روایت تصویر , حتا اگه الان دچار ِ لال مونیسم ِ موقت باشم . خیلی خوب ِ آدم خودمونی باشه با اطرافیاش, هندونه و سبزی ِ تازه برداره بره مهمونی, نون پنیر هندونه خوری. اما ببینه خانوم ِ خونه هم کتلت پخته و هم یه سوپ ِ خوشمزه :* و کلی مخلفات ِ خوشمزه :)

+ یه جمع ِ خونوادگی ِ دوست داشتنی که یکم بزرگ شده :)



حکایت عشقی بی قاف،بی شین،بی نقطه

پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۲۹ ب.ظ




نمیخوام اعتراف کنم از عشق چیزی نمیفهمم ولی هرچی که هست درست از همونجایی شروع میشه که تصمیم میگیری فقط با اون حرف بزنی  وقتی که خواستی  بدونی شام قراره چی بخوره ؟ از اونجایی که خواستی باهاش جر وبحث بکنی یا نگرانش بشی یا بپرسی اهنگ خوب چی داری ؟

فکر کنم عشق از جای دوری شروع نمیشه .از همین گوشه موشه ها لابه لای همین حرف ها همین دلواپسی ها همین داری چیکار میکنی و کجا رفته بودیا من که بلد نیستم مثل کتابا مثل شاعرا حرف بزنم ! میخوام بگم که حتا شروعشم با تو نیست .


علیرضا میم قاف 


  • نگین ...

Remember your green dreams

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۴۳ ب.ظ

بابا با گل هاش حرف میزنه . تمام ایوون و حیاط شده گلدون . میگه حرف نزنی باهاشون میمیرن . باید دل بدی که دل بدن عآشق بشی که عاشق بشن . اینا نشونه ی حیاته . عشقو میگه دل دادنو هم .

 این روزا خونه ی ما پر از نفس ِ سبز ِ , جوونه های امید که سر از خاک میدن بیرون , رویای ِ سبز ... بخاطر بیارین رویاهای سبزتون رو ....


  • نگین ...

روز خود را چگونه میگذرانید ؟

جمعه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۵۲ ب.ظ



به نام خدا . امروز خود را با صبحانه ی کامل , پاک کردن اسفناج, تمیز کردن حیاط , درست کردن سالاد , نوشیدن چای , فیلم دیدن، در آن غرق شدن  فلذا از یاد بردن اینکع غذا روی گاز هست , سرخ کردن سیبزمینی ,چیدن سفره ای زشت ,کل کل با دختر خاله رد و بدل کردن فیلم , بغض کردن , سند ِ اهنگ و انیمیشن برای جمع ِ کثیری از دوستان ,صحبت پیرامون همه چیز و فکر و فکر و فکر !

و در ادامه شاید دلم بخواهد بین حال و  هوای صد ها گلدان و گل و قلمه ای که پدر ریخته توی حیاط نفس بکشم, بمیرم اصلا و شاید کمی بیشتر بغض کنم . تازه الان  باید یک نفر را پیدا کنم که ساعت 2 نصفه شب برایم شیرینی نارنجک بخرد و قاه قاه بخندیم :)

 + شما چطور ؟