جاست فُر مای سِلف !
اتاق 306 , بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنم توی فکر هام غرق بودم و توی اتاق چهارنفره و ارومم به داداش مسیج میزدم که بلیط برگشتم رو همین الان رزرو بکنه برای یک شنبه ی بعد عاشورا . ولی هنوز اینکه توی این ترم بدون تعطیلی و کلاس های صبح تا شب شنبه تا پنج شنبه ام چطور خودمو برسونم خونه تا بتونم کلی وسایل بیارم برای ژوژمان هام تا دووم بیارم تا نه ترم برام سوال بود ! ولی خبر نداشتم قراره سبا بیاد تو اتاق , قوطی رو بگیره جلوم و بگه بیا جایزه برات اورم و با بیحالی تمام در قوطی رو باز کنم , ببینم ته قوطی یه موشه و من همینظور یه بند جیغ بکشم و اونم اذیتم بکنه ! و اونقدر جیغ بکشم واین ادم بقیه رو اذیت بکنه که عضلات شکمم منقبض بشه ! فککنم اگر یکم دیگه ادامه میداد سرطان عضله میگرفتم :)))))))))))) خودشم کتلت شده بود رو زمین از جیغای من ! :| آدم مریض به این میگنا !! :|