بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

جاست فُر مای سِلف !

جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۳ ق.ظ

اتاق 306 , بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنم توی فکر هام غرق بودم و توی اتاق چهارنفره و ارومم به داداش مسیج میزدم که بلیط برگشتم رو همین الان رزرو بکنه برای یک شنبه ی بعد عاشورا . ولی هنوز اینکه توی این ترم بدون تعطیلی و کلاس های صبح تا شب شنبه تا پنج شنبه ام چطور خودمو برسونم خونه تا بتونم کلی وسایل بیارم برای ژوژمان هام تا  دووم بیارم تا نه ترم برام سوال بود ! ولی  خبر نداشتم قراره سبا بیاد تو اتاق , قوطی رو بگیره جلوم و بگه بیا جایزه برات اورم و با بیحالی تمام در قوطی رو باز کنم  , ببینم ته قوطی یه موشه و من همینظور یه بند جیغ بکشم و اونم اذیتم بکنه ! و اونقدر جیغ بکشم واین ادم بقیه رو اذیت بکنه که عضلات شکمم منقبض بشه ! فککنم اگر یکم دیگه ادامه میداد سرطان عضله میگرفتم :)))))))))))) خودشم کتلت شده بود رو زمین از جیغای من ! :| آدم مریض به این میگنا !! :|

دیگه تا چه حد طفلک باشیم؟

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۶ ق.ظ


دانشجوی طفلکی ماییم که گناه داریم . یکشنبه تا پنج شنبه اونم صبح تاشب کم بود برای کلاس های علم اموزی ، شنبه روهم اضافه کردن که نه تنها نتونیم بریم خونه و یا تو خوابگاه استراحت کنیم بلکه شب شعر گروس عبدالملکیان روهم  نتونیم بریم!

اینا به کنار! چند شبانه روز نخوابیم الانم تاصبح باید بشینم پای نقشه تا توی چشمم جوش بزنه و یه هو الان  یادم بیاد اوففف میخواستم پستتت آلبومی بزارممممم امروز توی وبلاگم ! اوه! وبلاگ بخونم! 

:-/

STREET PHOTOGRAPHY

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۹ ب.ظ


شاید شنبه برای همه ی ما مثل  ِ دختر شمسی خانوم باشد ! غرغرو ,  بدترکیب و پر فیس و افاده ! یک روز طلقا مزخرف که کلاس های سر صبحش تمام انرژی آدم را تخلیه میکند !! مثل چرندیات دختر شمسی خانوم  : از دماغ دختر خاله اش تا سرویس طلای عروس عمویش!

اما شنبه این ترم ِ من , برایم جور دیگریست ! روزی که میروم عکاسی خیابانی ، چایی با بیسکوییت میخورم , بستنی شکلاتی میخرم ,قرمه سبزی میپزم ,لباس میشویم ,مو گیس میکنم ,ظهر تا غروب میخوابم و اهنگ میگذارم , بلند آواز میخوانم ! و رنگ های درس مبانی  را  با گواش روی مقوای اشتنباخ اتود میزنم.چه خوب میشد اگر شنبه ها هیچ وقت شبیه دختر شمسی خانم نبود ! مثل یک ,شنبه ی هیجان انگیز ! یک , شنبه ای مثل شنبه ای در پاییز ! مثل ِ امروز :)




ME



+ بااین اوصاف بیان ِ نسبتا عزیز باید یه رمز ثابت انتخاب کنم اکثر پست های عکسیم رو رمز دار کنم و بتونم کامل شرح بدمشون و رمزش رو  هم بدم به کسایی که میخوام !! بلاگفا اصلا اینطوری نبود ! :|


+استریت فتوگرافی ِ خطر ناک ِ امروز



توی زندگی هر کدوم از ما یک روز خاص یا حتا چندین روز خاص هستش  که امکان داره اتفاقاتی بیفته که اون روز رو خاص تر کنه . صد البته که حضور یکسری انسان های عزیز هستش که اون روز رو برات خاص تر از سال ها ماه ها یا روزهای قبلی و گذشته میکنه ...
یک روز خاص چشم هاتو باز کنی با تمام خستگی های اون هفته و ادامه دار تا چند روز اینده ، سر پرست  اسمت رو دوبار پیج کنه و تو بدویی بری بلوک یک و ببینی برات یه بسته ی پستی اومده از طرف یه عششششق ..... 
 گاهی شیرین ترین لحظه های زندگیت تجربه های نابه ! مثل امضا برای تحویل گرفتن بسته های پر از لبخند زندگیت :)


+ ممنونم خانوم  ِ لبخند من :)



15 مهر 1394


  • نگین ...

سیرم از این جهان , اشتهای تو دارم

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۵ ب.ظ

هفته ای  شلوغ رو پشت سر گذاشتم , دیشب بعد اخرین  کلاس مهم  و تخصصی  , بهترین موقع بود که بتونم خستگی در کنم !

فکر کنم ، دوش بگیرم  غذا بپزم لباس بشورم ، کلیدم رو پیدا کنم ، هدیه های دوستامو دوباره ببینم و جون بگیرم و عکس ها رو رد و بدل کنیم :) و از همه مهم تر بخوابم!!!

بعد از این که بین کلی سر و صدا خوابیدم ، اونم چه خوابیدنی !! کلا بیدار بودم ! دیدم صدای جیغ و ویغ میاد ! خیلی گشنه بودم و میخواستم سیب زمینی سرخ کرده بپزم و بخورم .

رفتم بیرون ببینم چه خبره منو صدا میزنن ! ینی نعره میزدن :))) فهمیدم گشنه ن و برنج اینا بلد نیستن بپزنن :)) هیچی پاشدم رفتم براشون غذا پختم :))) و خوابوندمشون بعدشم اومدم تو اتاقم که از نبودن هم اتاقیا استفاده کنم و  برسم به مرتب سازی و ....

بعد از یک هفته ی شلوغ تونستم کلی کار مفید انجام بدم و این منو خیلی راضی میکنه :)

این وسط شربت ابلیمو هم خیلی مچسبه :)




+) بعد از کلی پست عکس دار توی وبلاگ و خوندن همه ی وبلاگ ها دیگه کاملا حالم خوب میشه :) و میتونم  برسم به درسام :) و دوباره برای یه هفته ی شلوغ دیگه فول انرژی باشم ( بااین کلاسای هرروزه ی صب تا شب )خودتون رو اماده کنید برا پست های البومی ِ نگین! :) و ثبت خاطرات خوب هفته ی گذشته و اینده :) مثل قدیم :)







15 مهر 1394 _ میان عشق های دست و پا دار زندگیم :)





حرررف های موقت 2

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۱ ب.ظ


کلاسم بر خلاف میلم امروز زودتر تموم شد ینی جای هفت شب  4 بعد ازظهر . و خب جز کلاس صبح که زیادی جرمم گرفته شد کلاس بعد ازظهرم عالی بود و تجربه های جدید داش :)  و این منو از انتخاب های جدیدم راضی تر میکنه و باعث میشه حس های خوب بهم هجوم بیاره .با تمام اینکه استرس دارم  و دارم پامو تند تند تکون میدم اما از دیروز ارومترم :) دیشب در حالی که روی تخت دراز کشیدم و قرار بود فکر بکنم به اینکه : باید تو این فرصت کم به چه چیزایی فکر کنم ؟ چه چیز هایی رو حل  بکنم ؟من چه کارهایی تا الان انجام داادم؟ و زین پس باید چیکار کنم ؟ و یا اصلا فردا با کیا روزم رو شروع کنم ؟  باکیا روزم رو بگذرونم ؟و با کیا روزم رو تموم کنم ؟و چه روزی بسازم حتا ؟ خوابم برد و فقط هم اتاقیم چکم میکرد که وسایلای کلاس صبح رو دارم ؟ برداشتم ؟؟؟ و من تو خواب جوابشو میدادم !!! :))) و خیلی زود خوابم برد و این خواب زود هنگام  با این که عذاب وجدان اورد برام اما باعث شد خستگی های روز های پر از فعالیت تا هفتاد درصد از تننم بره .این روزا  مدام ذهنم درگیره خودمه. خودم و هرچیزی که به خودم مربوط باشه !!!!

حتا الان که تو سایت دانشگاهم و وبلاگمو آپ میکنم دارم به این چیز ها فکر میکنم . اما مثل یک کلاف سر در گم دنبال سر هر کلاف میگردم که بگیرمش و  زود کلاف رو جمع کنم و بپیچم و بزارمش توی سبد ذهنم.برای همینم عجله دارم ! فکر میکنم خیلی وقت ندارم و قراره همه چیز تموم شه تا کمتر از هفت ساعت دیگه و من توی این هفت ساعت باید پرونده شو ببندم و تمام!

از طرفی کار دارم و اصلا نمیدونم چه کاری ؟؟؟ از طرفی هم دلم میخواد هرچه زود تر برم خوابگاه وی پی ان رو از دوستم بگیرم رو لبتابمبریزم و برم  تو حیاط  و وصل شم نت و  کلی پست بنویسم و عکس اپلود کنم :) و حتما باید هر چه زودتر این کار رو بکنم .

ا ما از حق نگذریم تو این دوسه هفته ی شلوغ و اون همه کار : از بی نظمی خوابگاه تا کامل مستقر نشدن من و رفت و امدم به خونه و بی خوابی ها و فکرای زیاد . خرید های بیش از حد و درگیری با درس ها  هر چی دارم به اخر هفته نزدیک تر میشم انگار اتومات کار ها خودشون روبه راه میشن انگار گره های کلاف باز میشه و من راحتتر این کاموا ها رو میپیچم و دونه دونه میزارمشون تو سبد ذهنم و اروم

تر میشم :)





+امیدوارم خیلی  زود بیام و پست بنویسم و ذهنم خالی تر از قبل شه :)



  • نگین ...

حرررف های موقت

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۸ ب.ظ

 

روی پله های حیاط خوابگاه نشستم و دارم به چند روز پرکار و بیخواب گذشته و روزهای مهم پیش رو فکر میکنم 

حتا شاید به عکسهایی که گرفتم کارایی که انجام دادم و کارهایی که باید انجام بدم به خاطرات آلبومی وبلاگی که هنوز ثبت نکردم توی وبلاگ ، به دو روز دیگه...

به اینکه هنوز وی پی ان روی لپتاپ ندارم  که هنوز لیست روی دیوار کنار تختم همینطور گزینه بهش اضافه میکنم و کم میکنم...

حتا دارم تو این همه فکر کردن به این نتیجه میرسم من باید خیلی سرم شلوغ باشه خیلی خسته و بیخواب و پرکار باشم تا حالم خوب باشه 

باید تا دوروز دیگه همه ی کارام تموم شه ...

فقط دوروز وقت دارم ..

احساس میکنم داره دیر میشه

خیلی دیر ...


+گاهی در حد یه کلمه وسط خستگی های ذهنی و جسمی به خودم میگم چقدر دلم گرفته و دوباره به لیستم نگاه میکنم و قبل از اینکه به چیزای دیگه ای فکر کنم صبح شده و ساعتم زنگ میخوره ومن منتظر سرویس هستم :)



+پوزش ، بزودی نظر ها تایید میشه و میام پیشتون:) خویید؟

  • نگین ...

بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟؟

شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۸ ق.ظ


رفت و آمد هست اما لزوما هر آمدی رفتنی همیشگی نمیطلبه و ما باید خواه نا خواه برگردیم .

یک روز به آغوش یک روز به خانه و یک روز به گذشته های خیلی خیلی دور .

قطعا جایی که من میرم  هم بازگشت داره گاهی همونجا به گذشته ,گاهی هم با یک تیکه کاغذ  و سوت قطار به خانه .

جایی که من میرم علاوه بر فاصله ی چند صد کیلومتری تفاوت کیلومتری هم موج میزنه  و همین باعث میشه دو دنیای متفاوت به وجود بیاد.

 در واقع وقتی اینجام روحم اونجا نیست و تمام ذهنم تغییر موضع و دغدغه میده و این شاید حداکثر تنوعی باشه که موقتا توی زندگیم رخ داده .

پس یه پوئن مثبت تا اینجا :)





تار و پود دلم داره رشته رشته میشه , شبکه خبر داره ادای احترام  به کشته شده ها رو نشون میده :(((



از جمعه ها ...

جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۴ ب.ظ


عصر ِ جمعه ی ِ پاییزی ...




photo by : me