حرررف های موقت
روی پله های حیاط خوابگاه نشستم و دارم به چند روز پرکار و بیخواب گذشته و روزهای مهم پیش رو فکر میکنم
حتا شاید به عکسهایی که گرفتم کارایی که انجام دادم و کارهایی که باید انجام بدم به خاطرات آلبومی وبلاگی که هنوز ثبت نکردم توی وبلاگ ، به دو روز دیگه...
به اینکه هنوز وی پی ان روی لپتاپ ندارم که هنوز لیست روی دیوار کنار تختم همینطور گزینه بهش اضافه میکنم و کم میکنم...
حتا دارم تو این همه فکر کردن به این نتیجه میرسم من باید خیلی سرم شلوغ باشه خیلی خسته و بیخواب و پرکار باشم تا حالم خوب باشه
باید تا دوروز دیگه همه ی کارام تموم شه ...
فقط دوروز وقت دارم ..
احساس میکنم داره دیر میشه
خیلی دیر ...
+گاهی در حد یه کلمه وسط خستگی های ذهنی و جسمی به خودم میگم چقدر دلم گرفته و دوباره به لیستم نگاه میکنم و قبل از اینکه به چیزای دیگه ای فکر کنم صبح شده و ساعتم زنگ میخوره ومن منتظر سرویس هستم :)
+پوزش ، بزودی نظر ها تایید میشه و میام پیشتون:) خویید؟
- ۹۴/۰۷/۱۳