بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشاهدات» ثبت شده است

از پیشنهاد ها

پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ب.ظ
1. من پیش از تو ! (me before you)

شاید وقتی هنوز در حال نگاه کردن این فیلم هستیم و حتی نیم ساعت پس از تمام شدنش ، فیلم ِ خیلی خیلی خیلی قشنگ و رمانتیسمیکی باشد دوستش داریم جذبش شدیم و هزار جور فکر  ونقد دیگه ای توی ذهنمون وول میخوره .اما بعد ِ فکر روی تمامی ِ ابعادِ اون میفهمیم که احتمالا تیا شروک یک فیلم خیلی معمولی ( نمیگم آبکی و لوس) ساخته  . و این عامه پسند بودنش بوده که باعث فروش زیاد کتابش شده (احتمالا). و به قول دوستی  احتمالا عامه پسند بودنش فقط به خاطر ِ جای ِ خالی ِ عشق توی زندگی هاست 
+ حواسمون به عشق توی زندگی هامون هست ؟؟
+با تمام این ها شاید خیلیامون با هزارتا دلیل ِ محکم تر بعد از این حقیقت ِ بزرگ ِ توی فیلم هنوز هم دوسش داشته باشیم :)
+سه کتاب من پیش از تو ، من پس از تو ، یک بعلاوه یک رو کی خونده ؟





2. the lobster  (خرچنگ)

و اما "خرچنگ" ! به قول فاطی_مون شاید غیر عاشقانه ترین فیلم ِ عاشقانه ای ِ که دیدیم . 
که در همه جای ِ اون ردی از سستی و ظلم ِ عشق به چشم میخوره 
فیلمی متفاوت و احتمالا خوب ! و البته کمی غریب :)






روز -ه تکمیلی ، نقطه سر خط

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ب.ظ

با خودم زمزمه میکردم ۳۶۵ روز که تموم شه دوباره باید فردا از یک بشمارم . 

اونوقت برگشتم با داد  گفتم : ببین،  نه مانتوم پیدا شد ، نه سبا قراره باهام بیاد خونه و نه اسمم بین اسامی پذیرفته شده هاس الان ، از بالا پله هام که پرت شدن پایین. چی میگی تو ؟  روزم تکمیل شد ها ؟ نگام کرد و گفت پس قراره یه معجزه بشه؟ 

 کوله مو برداشتم و سوار تاکسی شدم و حالا طبقه ی دوم-ه  ساختمون-ه سه طبقه ای هستم که توی یکی از واحدا سبا کنارم نشسته و چند متر بالا تر - طبقه سوم ، نرگسی که یکسال بود ندیده بودمش! 

+پتوی گرم  و چایی نبات تو یه ماگ گنده مال سرمای استخون سوز-ه پاییز-ه لب پنجره س نه ؟



  • نگین ...

خ

سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۳ ق.ظ

شما هم دوست دارید کسانی که لابه لای روز مرگی هایشان با آوای ِ "خخخخخخخخخخ" همزاد پنداری شدید دارند و استفاده ی متعددی از ان میکنند را به وسیله ی ساطور به قطعات ِ نامساوی ِ دالبوری تقسیم کنید ؟ یا مشکل ِ این وسط فقط منم ؟


+ گزینه های دیگه ای هم قطعا وجود داره 

همین جلو- سمت چپ- زیر قالیچه ی نمدی

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۲۲ ب.ظ
میگم - این تصویرو دیده بودم یه جایی , قبلا .
میگه - ما قبلا یه بار زندگی کردیم . پیش از بودن 

+کرگدن نامه 

YES ,I AM LEFT HANDED

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۸ ب.ظ

صرفا برای دنده های سمت راستی ِ ماشین ها ,ساعت های بسته شده روی مچ دست ِ راست ,موس هایی با ارگونومی ِ راست دست ها , دکمه شات ِ سمت ِ راست ِ دوربین و صندلی های جلسه ی کنکور که حتی تیک چپ دستی هم برای تغییرشان افاقه نداشت !:)


+ از طرف: یک در حال ِ طراح شدن ِ , گواهینتامه ندار  و بدون ِ ساعت  و دوصندلی سر ِ کنکور ِ سلفی گیر با دوربین ِ و چپ دست !

+ 22 مرداد 1395 /خنداونه فر اموش نشه 

+  :)  >  :) > :)  >  :)  >  :)

بادکنک بازی

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ق.ظ

ما  الان دقیقا تو همون تابستونی هستیم که قرار بود بترکونیمشااا !!! :|

  • نگین ...

زندگی و دیگر هیچ ...

جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ب.ظ
ماها ادم فلسفه بافی نیستیم ها !!! اما برا یه تمرین ساده ی فرم و فضای سر کلاس ِ هشت صبحی در حالی که حتا صورتمونم نشستیم و خمیازه میکشیم میتونیم کلی فلسفه بافی کنیم 
ببین میتونی باور کنی یه برگه آچار معمولی ،یه برگه ی کاملا نازک میتونه تحمل کلی کتاب روی خودشو داشته باشه؟ 
ببین اینی که میگم فلسفه بافی نیست ولی ما ادما خیلی شبیه این برگه ایم، یه برگه معمولی!!
چی میشه که این برگه نازک میتونه چندصدبرابر خودشو تحمل کنه؟ ینی کلی کتاب روی خودش!! میفهمی ؟
فلسفه ای که ما میبافیم از این قراره که یه برگه کاغذ وقتی تا میشه, خم میشه ,میشکنه ,در واقع داره قوی میشه . نه یدونه خم نه دوتا خم بلکه تعداد قابل ملاحظه ای!! ما میایم از وسط تاش میکنیم , میشکونیمش, بعد این استانه ی تحملش بالا میره !.
برات اشنا نیست ؟ اره خب این ماییم , این زندگی ماست که پر از بالا و پایینه. پس باور داشته باش هر اتفاق خوبو بدی که تو زندگیت میفته تو رو قوی تر میکنه ! دقیقا عین این کاغذ که به یه حجم تا و شکست تبدیل میشه اما میتونه سنگینی ِ کلی کتاب رو تحمل کنه رو دوشش!


ALI AZIMI- PISHDARAMAD

بی نشان

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۱ ق.ظ
امشب باد وحشی تر از اونیه که بخوام موهای نداشته م رو تو دستاش رها کنم ! فقط باید پناه ببرم به اتاقم و کف ِش دراز بکشم . اونوقت بعد از مدت ها منتظر باشم همینطور پرده ها رو بزنه کنار و خنکی ش بخوره تو صورتم . ازونجا بگذره و بچرخه تو سرم و هرچی داغیه بشوره ببره درک ِ اسفل السافلین .
به واقع این تابستون شده عین چند راهی های بی نام و نشون که ادم ترجیح میده لحاف تشکشو پهن کنه همون وسط و برای فرار از فکر نکردن بگیره بخوابه . اونقدی که گودی کمر بگیره یا از زخم بستر بمیره حتی .



The Brass Teapot 2012


راستش تابستون وقتی برای ادم مترادف باشه با سفر ولی بر خلاف تصور هیچ سفری تا حالا در کار نبوده باشه اینجاست که حتا نمیتونه انتخاب کنه باید همینطور غرغر کنان به خواب ادامه بده و با حسرت ترک های دیوار رو بشماره یا اینکه فیلم ببینه کتاب بخونه کلاس بره ( اینا هم اعصاب میخواد) . در نهایت وقتی نتونه هیچ کدوم رو انتخاب کنه به زندگی جغد وار خودش ادامه میده و ساعت سه بامداد چیپس و نوشابه میخوره و در جواب نگرانی ِ وجدانش مبنی بر بوجود اومدن چربی های اضافه میگه گور بابات!  من که قصد ازدواج ندارم مامانمم متقاعد کردم !! :)))
و اینگونه تابستون تموم میشه و دوباره همون آش و همون کاسه !! :)))

  • نگین ...

قلب ِ یاقوتی ِ هفته

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۲ ب.ظ

سه شنبه عین ساعت سه بعدازظهر است ، یا حتی 30 سالگی . برای هرکاری یا خیلی زود است یا خیلی دیر .

  • نگین ...

زندگی با چشمان بسته

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۴ ق.ظ
پرستو: اینجا  تلخ شده علی ، دیگه خاله بازی نیست ، قانون محله ، همه یه جوری نگات میکنن ، باهات حرف می زنن ، فراموشت می کنن.....



زندگی با چشمان بسته - رسول صدر عاملی


  • نگین ...