گیج و ویج
گیج و ویج بودنم را وسط تخت ِ ابی و پتوی ِ مچاله شده و حلیم ِ داغ ِ مشتی ِ صبحانه ای که مریم برایم اورده دوست دارم .
-یک دست به لپتاب و اما یک دست به نوت های روی دیوار و زدن تیک های انجامشان , دویدن به طبقه ی بالا و اشپزخانه و شماره گیری ِ پیاپی برای راست و ریست کردن کارها .
برداشته شدن ِ کوهی که روی شانه ام بود و سنگینم کرده بود را دوست دارم .
تمام شدن سه سمینارم به خیر و خوشی , تکمیل قالب سرامیک و کَم کَمَک پیش رفتن کارها و رزرو افطار و سحر , سروکله زدن با اساتید و خسته و عرق ربزان توی افتاب ِ جلوی کارگاه و برق ِ شیطنت ِ دوباره روشن شده ی توی چشمهایم را دوست تر میدارم حتا .....
کوچه پس کوچه های خوشبختی - چند جمعه پیش-پر از لبخند
-کاش دلخوشی هم خانه ای داشته باشد با در ِ زرد بین درخت های آلو و توت , کنار ِ یک بن بست که به سبز آبی ها ختم میشد و هیچ وقت بسته نبود ,
که هر وقت ناخوشی ها کوه شد روی شانه هایمان در بزنیم و برویم تو و بار ِ ناخوشی را خالی کنیم و بخندیم و بادبادک هوا کنیم وبستنی شکلاتی لیس بزنیم کنار ِ فواره های آبی :)
+و لذت ِ یه خواب ِ مشتی در حد بیهوش شدن بعد از سه روز
+ در ِ خانه ی دلخوشی های شما چه رنگیست ؟