بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روز های خوشمزه» ثبت شده است

و دایناسور ِ طلایی

شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۱۰ ب.ظ

و دایناسور ِ طلایی ِ تعطیلات تعلق میگیرد بــــــــه بله برون ِ هیجان انگیز ِ پسر عمو که در جشن ِ پایی کوبی ِ اخر شبی ، زن عموی عزیز با یک حرکت ِ غوووودااااااااااااا عمو رو پرت میکنه وسط مجلس تا از حرکات ِ موزون ِ خودش پیروی کنه .

we're breaking the silence

شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۳۲ ب.ظ

با خودم تکرار میکردم  -عشق اکنون است, دوستم داشته باش- 

 روی کاغذ رنگی زرد نوشتمش زدم رو دیوار کنار تختم، قایق کاغذی رو هم از سقف اویزون کردم . دراز کشیدم  و با نگاه حرکت قایقو دنبال میکردم ، غلت زدم اونوری ،گوشیمو برداشتم دیدم در جوابم نوشته:

صبح دور و بر شیش و هفت بود که داشتم فکر میکردم چرا یه وقتایی دل آدم میگیره اما نمیدونه چرا ؟

اونوقت ساعت دوازده بود و من داشتم فکر میکردم اصلا چرا دارم این حرفارو به اون میگم ؟

چرا با این همه رنگ با این همه ابی ِ آسمون ، با این همه فکر ، باید تا سیاهی ِ شب به سفیدی ِ دیوار خیره شیم و تا آخر شب توش ذوب شیم ؟

یه وقتایی هم باید بشکنیم سکوتمون رو -

حالا میخواد سر صبح ِ شنبه باشه که هنوز از جمعه نکشیدیم بیرون و با دیدن یه کامنت کیفور میشیم یا سیاهی ِ یه شبی که نمیدونیم حالا چند شنبه س ؟

مهم همون شکستنه -

میخواد شکستن ِ سکوت باشه یا ....



از دیروزی که بی اتفاق ترین روز ِ عمرم بود

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ب.ظ
و شَبَ_ش...


در  هیاهوی اولین روز ِ بیست و چندمین بودن :)


سر صپی بود که داشتم براش میگفتم- آخه افتاب زده بود تو چشَ م  ! عینهو سر ظهر ! عقربه ها ولی 7 رو نشون میداد. الان که بهش فکر میکنم میبینم خیال کرده بود  همین افتاب روانمو پاک کرده که مث وِروِره جادو دارم براش کلمه میبافم.
همینطوری که پتو رو از روش میکشیدم ، راه افتادم سمت آشپزخونه ، درحالی که با دمپاییم سعی داشتم  یه تیکه اشغالو بدم سمت کارتن های وا نشده و شیشه ی مربا رو از ته یخچال بکشم بیرون یهو  نطقم واشد .
 که :
ولی خاصیت ِ بزرگ شدنه !
 انگار که هر چی بزرگ تر میشی , بیشتر از قبل به اطرافت بی توجه میشی ، نه؟
هر سالی که میگذره ، خیلی خاص تر از سال های قبل، خنثی میشی - خیلی خنثی تر از چیزی که انتظارشو داری , نه؟
گاهی بزرگ تر شدنِ که آدمو بی رحم میکنه -
شاید هم برا همین حس انزجار  از خود ِ بی رحممون ِ که  آرزوی برگشت به بچگی برامون همیشگیه. که برگردیم به روزایی که خیلی چیزا برامون خاص بود بزرگ بود
 رنگی بود 
خوشمزه و گنده بود. 
بود ....
بود ...
بود....

ازون طرف تو انعکاس این همه "بود" , بالشتو انداخت همونجایی که افتاب زده بود تو چشمم.


از دوتایی ها

دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۴۵ ق.ظ

از روزهای خوش ِ امدن، نشستن ,خندیدن و انیمیشن دیدن های توی ِ جاده. خرید کردن و فیلم گرفتن های نصفه شبی,تعیین مکان برای عکاسی, سه شنبه های سینمایی ِ کوروش ,استریت فتوگرافی ها,مسخره بازی جلوی اینه ی اسانسور , زبان درازی به بچه ی ماشین جلویی و خنده های پدرش از توی اینه, توی ترافیک ماندن و خواندن با اهنگی که حفظ نیستیم و ویراژ های ِ سرخوش و لواشک خوری ِ با پلاستیک .

وای ! وای ازین خنده هایی که حس ِ رهایی از غم و ناخن جویدن و کز کردن کنج ِ دیوار ِ غربی اتاقت را دارند . درست عین ِ حس ِ یک ادم چاق که می افتد توی یک مغازه ی برند که کلی لباس کَل ِ گشاد ِ خوشگل را حراج زده اند . همین قدر بزرگ همین قدر عجیب .


  • نگین ...

روزنوشت

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۳ ب.ظ

1.به وجود اومدن یه معجزه توی زندگی شاید از عملی شدن یه تصمیم خیلی محیرالعقول باشه.اون تصمیم شاید صبح بیدار شدن و شب خوابیدن و راه رفتن باشه برای یه ادم استراحت مطلق در سی روز گذشته D:


2.مورفی یه قانونیم داره که من دوسش دارم ! اینکه شما بعد از 24 روز ناله ی بیکاری و بی حوصلگی و این چه زندگیه فولان فولان شده ایه  یه قرار با دوستت مبنی بر رفع بیکاری و کلاس اموزشی دوستانه بزار(با کلی خواهش تمنای اون که حتما ببینیم همو دیگه . حالا اینم فردی که ده سال یبار میاد خونتون) از فرداش مسافرت های یک روزه ی مکرر , بهبود قطع نخاع, راه رفتن ,خوابیدن سر وقت ,از خونه بیرون رفتن ,خرید کردن ,انگیزه بیش از حد ,مهمون راه دور ,خوشگذرونی و کلی کار پیش میاد که دیگه قرار ملاقات کنسل میشه ! مگر یه سشنبه و یه تئاتر بتونه به هم برسونتون :d


3.همیشه در روز های پایانی هر چیزی یا همون دقیقه نود خودمون بازدهی بهتره ! بعد میگن چرا میزاری شب امتحان !! :)) میگی نه ؟ خب این یه هفته من کل برنامه های اول تابستونم تا الان رو انجام دادم !! (بماند که کلا دو روزش رو سفر بودم)


4.ساعتی 30 تمن میگیرم مشاوره میدم ! :))) لطفا سوال نپرسید 

  • نگین ...

گیج و ویج

چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ق.ظ

گیج و ویج بودنم را وسط تخت ِ ابی و پتوی ِ مچاله شده و حلیم ِ داغ ِ مشتی ِ صبحانه ای که مریم برایم اورده دوست دارم .

-یک دست به لپتاب و اما یک دست به نوت های روی دیوار و زدن تیک های انجامشان , دویدن به طبقه ی بالا و اشپزخانه و شماره گیری ِ پیاپی برای راست و ریست کردن کارها . 

برداشته شدن ِ کوهی که روی شانه ام بود  و سنگینم کرده بود را دوست دارم .

 تمام شدن سه سمینارم به خیر و خوشی , تکمیل قالب سرامیک و کَم کَمَک پیش رفتن کارها و رزرو افطار و سحر , سروکله زدن با اساتید و خسته و عرق ربزان توی افتاب ِ جلوی کارگاه و برق ِ شیطنت ِ دوباره روشن شده ی توی چشمهایم را دوست تر میدارم حتا .....

کوچه پس کوچه های خوشبختی - چند جمعه پیش-پر از لبخند 


-کاش دلخوشی هم خانه ای داشته باشد با در ِ زرد بین درخت های آلو و توت , کنار ِ یک بن بست که به سبز آبی ها ختم میشد  و هیچ وقت بسته نبود ,

که هر وقت ناخوشی ها کوه شد روی شانه هایمان در بزنیم و برویم تو و بار ِ ناخوشی را خالی کنیم و بخندیم و بادبادک هوا کنیم وبستنی شکلاتی لیس بزنیم کنار ِ فواره های آبی   :)


+و لذت ِ یه خواب ِ مشتی در حد بیهوش شدن بعد از سه روز

+ در ِ خانه ی دلخوشی های شما چه رنگیست ؟


IT'S ME

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۱ ب.ظ
1 .این اسمش "من-ه ". من از دیشب گشنشه . امروز صبح در یک حرکت غیر منتظرانه صبحونه ی مفصلی حاضر و دوستش رو با ارامش بیدار کرد .دقیقا مثل فیلم ها. دوستش داشت جفتک مینداخت که نمیخوام اما با دیدن سفره احساساتی شد و مُرد حتا .این اسمش جوگیری نیست . شما هم امتحانش کنید و مثل "من "باشید .




2. "من " فردا امتحان میان ترم استاتیک داره (افتاتیک) . حوصله خوندن هم نداره .با دوستاش امتحانو یک ماه عقب انداختن . برای همین تو این اعیاد و این تعطیلی که خوابگاه خالیه نتونست بره خونه :| . خود کرده را تدبیر نیست . مثل "من "نباشید .




3.من و دوستش به ازای هر یک ساعت درس (پنج صفه جزوه ) 45 دقیقه استراحت و نت گردی و حرف و حاشیه دارن .انگار نه انگار امتحان حذفیه ولی اون وسط بستنی میچسبه . مگه نه ؟ بی خیال ازشنبه میخونن حالا یک ماه دیگه مونده :| شما هم مث "من ".بی خیال باشید.




لال مونی به سبک ِ مدرن !

دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۰۶ ب.ظ

حتما ِ حتما یه دوره از زندگی ِ ما ادم ها یا بهتره بگم یه فصل از زندگیمون فصل ِ لال مونی ِ مدرن ِ . حالا میخواد اولش باشه, آخرش, وسطش یا نمه نمه تو کل فصل ها پراکنده باشه . اما اینو خوب میدونم که سکوت خودش یه فصل ِ مفصل ِ.

حیف ِ اولین مهمونی ِ شامی  ِ خونه ِ داداش رو ثبت نکنم اون هم به روایت تصویر , حتا اگه الان دچار ِ لال مونیسم ِ موقت باشم . خیلی خوب ِ آدم خودمونی باشه با اطرافیاش, هندونه و سبزی ِ تازه برداره بره مهمونی, نون پنیر هندونه خوری. اما ببینه خانوم ِ خونه هم کتلت پخته و هم یه سوپ ِ خوشمزه :* و کلی مخلفات ِ خوشمزه :)

+ یه جمع ِ خونوادگی ِ دوست داشتنی که یکم بزرگ شده :)



حکایت عشقی بی قاف،بی شین،بی نقطه

پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۲۹ ب.ظ




نمیخوام اعتراف کنم از عشق چیزی نمیفهمم ولی هرچی که هست درست از همونجایی شروع میشه که تصمیم میگیری فقط با اون حرف بزنی  وقتی که خواستی  بدونی شام قراره چی بخوره ؟ از اونجایی که خواستی باهاش جر وبحث بکنی یا نگرانش بشی یا بپرسی اهنگ خوب چی داری ؟

فکر کنم عشق از جای دوری شروع نمیشه .از همین گوشه موشه ها لابه لای همین حرف ها همین دلواپسی ها همین داری چیکار میکنی و کجا رفته بودیا من که بلد نیستم مثل کتابا مثل شاعرا حرف بزنم ! میخوام بگم که حتا شروعشم با تو نیست .


علیرضا میم قاف 


  • نگین ...

Remember your green dreams

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۴۳ ب.ظ

بابا با گل هاش حرف میزنه . تمام ایوون و حیاط شده گلدون . میگه حرف نزنی باهاشون میمیرن . باید دل بدی که دل بدن عآشق بشی که عاشق بشن . اینا نشونه ی حیاته . عشقو میگه دل دادنو هم .

 این روزا خونه ی ما پر از نفس ِ سبز ِ , جوونه های امید که سر از خاک میدن بیرون , رویای ِ سبز ... بخاطر بیارین رویاهای سبزتون رو ....


  • نگین ...