قدیم تر ها یک مسافرت بود و ایلی ادم که شب گذشته تا خود صبح پای فیلم مورچه های ادم خوار نشسته بودند. انوقت صبح توی صف دستشویی, مسواک و حوله به دست منتظر بودند. اما حالا چندین وعده سفر ِ تنهایی که صبح ها با حس ِ گس ِ فیلم ِ دیشب چشم باز میکنیم نه حوله ای دستمان است و نه مسواکی و فقط لنگ ظهری حدفاصل این دستشویی تا آن دستشویی را برای مسواک و شستن صورت و اجابت مزاج طی میکنیم. همین. زندگی و دیگر هیچ .
از روزهای خوش ِ امدن، نشستن ,خندیدن و انیمیشن دیدن های توی ِ جاده. خرید کردن و فیلم گرفتن های نصفه شبی,تعیین مکان برای عکاسی, سه شنبه های سینمایی ِ کوروش ,استریت فتوگرافی ها,مسخره بازی جلوی اینه ی اسانسور , زبان درازی به بچه ی ماشین جلویی و خنده های پدرش از توی اینه, توی ترافیک ماندن و خواندن با اهنگی که حفظ نیستیم و ویراژ های ِ سرخوش و لواشک خوری ِ با پلاستیک .
وای ! وای ازین خنده هایی که حس ِ رهایی از غم و ناخن جویدن و کز کردن کنج ِ دیوار ِ غربی اتاقت را دارند . درست عین ِ حس ِ یک ادم چاق که می افتد توی یک مغازه ی برند که کلی لباس کَل ِ گشاد ِ خوشگل را حراج زده اند . همین قدر بزرگ همین قدر عجیب .
صرفا برای دنده های سمت راستی ِ ماشین ها ,ساعت های بسته شده روی مچ دست ِ راست ,موس هایی با ارگونومی ِ راست دست ها , دکمه شات ِ سمت ِ راست ِ دوربین و صندلی های جلسه ی کنکور که حتی تیک چپ دستی هم برای تغییرشان افاقه نداشت !:)
+ از طرف: یک در حال ِ طراح شدن ِ , گواهینتامه ندار و بدون ِ ساعت و دوصندلی سر ِ کنکور ِ سلفی گیر با دوربین ِ و چپ دست !
+ 22 مرداد 1395 /خنداونه فر اموش نشه
1.به وجود اومدن یه معجزه توی زندگی شاید از عملی شدن یه تصمیم خیلی محیرالعقول باشه.اون تصمیم شاید صبح بیدار شدن و شب خوابیدن و راه رفتن باشه برای یه ادم استراحت مطلق در سی روز گذشته D:
2.مورفی یه قانونیم داره که من دوسش دارم ! اینکه شما بعد از 24 روز ناله ی بیکاری و بی حوصلگی و این چه زندگیه فولان فولان شده ایه یه قرار با دوستت مبنی بر رفع بیکاری و کلاس اموزشی دوستانه بزار(با کلی خواهش تمنای اون که حتما ببینیم همو دیگه . حالا اینم فردی که ده سال یبار میاد خونتون) از فرداش مسافرت های یک روزه ی مکرر , بهبود قطع نخاع, راه رفتن ,خوابیدن سر وقت ,از خونه بیرون رفتن ,خرید کردن ,انگیزه بیش از حد ,مهمون راه دور ,خوشگذرونی و کلی کار پیش میاد که دیگه قرار ملاقات کنسل میشه ! مگر یه سشنبه و یه تئاتر بتونه به هم برسونتون :d
3.همیشه در روز های پایانی هر چیزی یا همون دقیقه نود خودمون بازدهی بهتره ! بعد میگن چرا میزاری شب امتحان !! :)) میگی نه ؟ خب این یه هفته من کل برنامه های اول تابستونم تا الان رو انجام دادم !! (بماند که کلا دو روزش رو سفر بودم)
4.ساعتی 30 تمن میگیرم مشاوره میدم ! :))) لطفا سوال نپرسید
دلم غولک چراغ جادوی میخواد. ازینا که به حرفای دل گوش می دن .میدونید که، دله دیگه! دل که دلیل ومنطق سرش نمیشه. تنگ میشه گشاد میشه، میگیره باز میشه، یهو کلافه میشه !
مثلا الان یکی از اسمون تلپی میفتاد رو زمین و میگفت سلام . شکلک درمیاورد و من قش قش می خندیدم . بستنی و نون نارنجکی از جیباش میاورد بیرون ، برام قصه های بی سروته تعریف میکرد و من یادم میرفت که چقدر بداخلاق وکلافه و بیحوصله ودوست نداشنی شدم ...
همین الان یه آدم میخوام که بگه سلام ...
وضع همیشه همین است . با نام و یاد خدا لیست ایده ال گرا و خوبی را برای تابستان مینویسیم و میزنیم روی در کمد ِ خوابگاه . به به چه چه راه می اندازیم و هی از ان حرف میزنیم که خب من منتظرم تعطیلاتم شروع بشود . اما غافل از اینک فقط 4 روز اول همه چیز خوب و ارمان گرایانه و ایده ال پیش میرود . روز پنجم که بشود شش و هفت و هشت , کلافه میشوی .
لیست کتاب هایی که باید بخوانی را فراموش میکنی و قید نقاشی اتاق را میزنی ، مرتب کردن فایل های لپتاب را نیمه کاره رها میکنی به فاطی مسیج میزنی که فولان فولان شده ماشینت را بردار با بچه ها برویم یک وری ، به نفیسه تلفن میکنی که فولان فولان شده چرا عروس نمیشی ؟ اخرش هم تنها دلخوشی ات میشود قلقلک ها و پتو کشیدن ها و اپ پاچیدن های دم ظهری ِمامان و تق تق کوبیدن های دم صبحی ِ بابا برای از خواب بیدار کردن ما ! و برگرداندن عادت صحیح زندگی به یک عدد بچه ی جغد ِ بی برنامه ی بخور و بخواب و نرو باشگاه و بیخیال ِ همه چیز :|
چارلز دیکنز و کاکتوسم