و دایناسور ِ طلایی
و دایناسور ِ طلایی ِ تعطیلات تعلق میگیرد بــــــــه بله برون ِ هیجان انگیز ِ پسر عمو که در جشن ِ پایی کوبی ِ اخر شبی ، زن عموی عزیز با یک حرکت ِ غوووودااااااااااااا عمو رو پرت میکنه وسط مجلس تا از حرکات ِ موزون ِ خودش پیروی کنه .
و دایناسور ِ طلایی ِ تعطیلات تعلق میگیرد بــــــــه بله برون ِ هیجان انگیز ِ پسر عمو که در جشن ِ پایی کوبی ِ اخر شبی ، زن عموی عزیز با یک حرکت ِ غوووودااااااااااااا عمو رو پرت میکنه وسط مجلس تا از حرکات ِ موزون ِ خودش پیروی کنه .
این روزا همش دارم فکر میکنم . به قاشق کنار بشقابی که توش قرمه سبزی مونده ، به پالتویی که از خشکشویی گرفتم ، تو کاوره و الان از تخت اویزونه , به انگشتری که زندایی از انگشتش در آورد و کرد تو انگشت من و حالا انگار که گمش کردم ، به نون چایی هایی که مریم از شیراز آورده بود ، به خنده های محسن وسبا ، به کمر شلوار کرم رنگه که لق میزنه ، به ویندوز لپتاپم که هی میپره ، به پروژه ها ، به دکتر "ب " ، به خونه ، به مامان ، به بابا ، به کارت ویزیتی که داداش دیروز سفارش داد، به خودم ، به خودم ؟
1. نفهمیدم پس من کی وقت دارم تا بتونم به قولی که به سبا دادم عمل کنم ؟ سفر دونفره به یک مکان نامعلوم و یه روز عکس بازی تو خیابون ها !
2. به طور جنون آمیزی هر نیمه شب ،حتی اگه پروژه ها برا کلکسیون ِفردا مونده باشه فیلم میبینم و این میطلبه همینطور وحشیانه فیلم دانلود کنم _ آره خب اکانت نامحدود دکتری دارم و کیف دنیا رو میکنم (ایکون دیرام رام رام دیرام رام - هِد میزند _بسوزید)
3. این طوریه که کلا تو تاریکی به سر میبریم! قبل از طلوع میزنم بیرون بعد از غروب برمیگردم تا بیام و به تخت عزیزم برسم .
4. به یک نفر پایه ، حتا چهارپایه جهت متر کردن خیابان ها در این هوا و کمی کافه گردی و عکاسی نیازمندیم . گور بابای درس و این صوبتا :/
شاید انتظار داشتید حداحافظی کنم و برم . یا حتی طوفانی تر برگردم اگه رفتم. اما هیچکدوم ! انقد خوشحال بودم با خبرای خوب این یه ساعت اخیر رو که خستگی ِ تمام ِ مدت از تنم رفت بیرون .و یهو یادم اومد من که همه چیزو مینوشتم اینجا ،غمو ،شادیو ،گنگیو و... حیف نیست امشب ننویسم از خوشحالیم ؟؟ اونم روزی که جفت یک بود ؟
به همین خلاصگی قسمتی از خوشحالیمو بگم درسی که قرار بود همه مون دوباره تکرار کنیم با توجه به امتحانی که دادیم (خیلی سعی کردم که نگم قرار بود بیفتیم ؟) . بالاخره پس از مدت ها نمره ش اومد ( چارتا ورقه صحیح کردن 11 روز زمان میخواست ؟ ) و من انقد واسش ذوق کردم و بالا پایین پریدم و کولی بازی در آوردم و این حالتم اونقدر وحشت آور بود برای بیننده ها بابا رو مجبور کرد بهم یه جایزه بده و تو چشماش خوندم ، نوشته بود : با خل ترین حالت ِ این دختر چ کنم ؟؟؟
و هر چند دقیقه یک بار از هال داد میزنه جااانمممم چهااارده ! :)))
1. سلام . و مرسی از همه ی شمایی که با کامنت هاتون منو بعد از دوماه ِ سخت که برگشتم خوشحالم کردید :)
2. 11/11
3. بابا میگه استادت کی بود حالا ؟ منم در حالی که شل و ول شدم میگم مشهدی بود و سخت گیر ! تا حالا انقد تو زندگیش قانع نشده بود
4.ولی بنظرم هنوز داغن ! بابا هنوز تو چشاش تعجبه میگه بابا ینی مگه قرار بود پاس نشی ؟؟ مامان فقط میخنده
5. تُف -اخه مگه امتحان ِ اوله ؟ اخه مگه نمره چیه ؟ :))) این همه خوشبختی از کجا ریخت تو تنم؟
از شاهرود :
قطار پردیس با اینکه پذیرایی و امکانات تقریبا خوبی میده و مهمان دار خانم داره اما از نظر کیفیت خود قطار افتضاحه! انگار سوار کامیونی. صدا و تکون های شدید و صندلی های که ارگونومی نداره جای دست مناسب نیست و نه میشه خوابید نه اونقدر ایده آله که بشه بیدار موند! نمیدونم این دختر کناری من که پزشکی شهید بهشتی هم میخونه چطوری نان استاپ داره جزوه شو قورت میده تو این سروصدا و شرایط!
چندیست رسیدم و ولو شدم رو تخت ، زهرا تنهابود - الان داره تمرین های نقشه کشی حل میکنه و قرار شد نهار سوسیس تخم مرغ بخوریم! یه آدم اینطوری از عرش میاد رو فرش-
فکر کنم بعد از نهار و مصرف دارو و شاید یه نوشیدنی داغ مناسب گلو برای هر دومون که مریضیم خوب باشه ؟ و بعد بشینیم پای درس که هم تنها نباشیم هم ... درسه دیگه باید خوند ! مثل همون شتره ست ...
و اما تنهایی ! تنهایی هم مثل همون موخوره ست ، ادمو از پا در میاره...
در شاهرود :
همیشه - ینی از خیلی وقت پیشا من شاهرود رو بسیار دوست میداشتم و همچنان دوست میدارم با اون درختای رعنای سر به فلک کشیده ی خیابوناش و الخ .. شاهرود برا من ینی خاله فریبا . شاهرود ینی داداش و صبح زودایی که از خونه میرفت سمت راه اهن و پیش به سوی دانشگاه و دل تنگ من .
دارم ساندویچ نون پنیر گردو مامانو میخورم - نیم ساعت زودتر از اون چیزی که فکر میکردم رسیدم و این ینی اگر قطار بعدی تاخیر نداشته باشه دو ساعت ول معطلم ( که یه ساعتش رفته) .
داشتم فکر میکردم چه خوب بود که یکی الان اینجا میبود تا من از بیحوصلگی دق نکنم! و حتا قول میدادم ساندویچم رو باهاش نصف کنم ازش عکس بگیرم و اصلا نگم من سرماخوردم نگم من میان ترم دارم و هیچی نخوندم نگم هر وقت میام خونه کمر در میگیرم ! فقط گوش باشم ! قول میدم !
+کاش دیگه هیچ وقت اینطوری بلیط نگیرم! من قطعا از تنهایی خواهم مرد !
1.در حالتی پست مینویسم که داروهایم را روی ِ قفسه ی سوم ِ کمدم در خوابگاه جا گذاشته ام و این اولین بار است که یک چیز نه چندان حسرت زا را جا گذاشته ام و هی آه نمیکشم که ای بابا چه بد شد ! و دوشب است نخوردمشان و فکر مکینم پس کی قرار است خوب شوم ؟. از توی ِ هال صدای شکستن بادوم می آید . مامان حتما فردا میخواد برایم خورشت بادوم بپزد و نصفش را فیریز کند که من با خودم ببرم . همیشه از روز ِ قبل به فکر نهار فرداست ! بابا هم هی میپرسد همین هفته را میمانی و کلا نمیروی ؟ ومن هی توضیح میدهم نه ! ببین من سه روزه میروم برای میان ترمم و باز می آیم ، آنوقت آن یکی هفته را هستم . بابا تازه عصا را انداخته توی آن یکی اتاق و میشود بگویم حالش خوب است.
2.در حالتی پست مینویسم که پاهایم توی جوراب های پشمی گرم ِ گرم هستند و دستانم یخ ِ یخ و کنارم یک لیوان چایی ِ دیشلمه چشمک میزد . ولی اما چندین ؟ کیلومتر ان ور تر بچه ها طبق این برنامه مشغول ِ نهار خوردن هستند :
نشست و مسابقه ی ملی ِ نقشِ طراحی صنعتی در صنایع دستی
3.در حالتی پست مینویسم که بابا به افتخار من اتش ِ جوج برپا میکند و من بی توجه به چمدانِ پراز کتابم پروژه ها و میان ترم هایم به مامان کمک میکنم فرشی را پهن کند آن یکی را جمع کند . آن سر مبل را بگیرم یا موکت را روی ِ ایوان ِ خانه ی زری خانم اینها پهن کنیم .
طبق ِ حرف احمد ،که : "نگین خونه رو بیخیال پاشو بریم زنجان - یک نفر دیگه تا تکمیل گروه جا داریم-درسته بین المللی نیست اما هی تجربه پشت تجربه ارزش داره ، خونه هیشه هست این جور تجربه ها همیشه گیرت نمیاد !! " من الان باید با بچه ها نهار میخوردم و در ادامه ی مسابقه هی فسفر میسوزاندم و با سردی ِ هوا دست و پنجه نرم میکردم و تجربه هم کسب میکردم ! اما بین پتو و کنار بخاری با لپ تاپم وبلاگ میخوانم پست مینویسم . مامان بابا را نگاه میکنم. این درحالتی ست که از سه روزپیش با خودم تکرار میکنم : خونه ست که همیشه نیست ! مامانه که همیشه نیست باباست که همیشه نمیخندد - زنجان و امثالهم همیشه بوده و باز هم هست !
+گاهی بین رفتن و نرفتن ، ماندن گزینه ی خیلی خوبیست :)