بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آن سوی ِ اقیانوس ِ آرام» ثبت شده است

دنیای ِ شلوغ ِ تنها (2)

دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۳۰ ب.ظ

دوشنبه ها صبح که چشم باز میکنم دلتنگ میشوم و خاطرات را زیر و رو میکنم  .هی دلتنگ میشوم و دلتنگ میشوم و دلتنگ تر از دلتنگی های جمعه  ها عصر . تبدیل به موجود غم انگیزی میشوم که انگار توی ِ یک روز ِ ابری روی نیمکت ِ نارنجی ِ توی راه اهن به انتظار قطار ِ ساعت 3 هی بادهای غمناک میخورند روی صورتش و هی دلتنگ تر میشود. 

دقیقا همینجا !
همینجا که دارم سرشار از دلتنگی میشوم , نه زندگی, باید تٌفش کنم ! باید دل تَنگی را با تمام وابستگی های ِ نفرت انگیزش توی ِ صورت جهان ِ خاکستری تُف کنم ,سرپا بایستم و از باد ها فرار کنم, از دلتنگی و از خاطرات. ارشیوش را بگذارم توی همان قفسه های خاک خورده ی کثیف و دوباره بخابم . دوباره صبح دوشنبه شود و دو قاشق سکنجبین را توی آب ِخنک حل کنم و ناشنا بنوشم . باید بدون صبحانه بروم به سمت ِ سلف که نهار را روی میز های ابی بخورم ,با شمعدانی ها عکس بگیرم و دور بریزم هر چه که خاطرات را زیر و رو میکند و گندش را در می آورد و این دل را بی قرار ِ تکرار نشدن ها میکند ,باید بریزمشان دور , عین ِ یک بیماری ِ دور ریزنده.
باید جهان را دور بریزم ,گل های خشک شده و سررسید های روبان پیچ شده ,کاغذ های مچاله یِ تا شده توی قفسه ی اخری  زیر کتاب ِ  پنجمی , شیشه عطر های خالی و یاد ِ هر چیزی که دیگر تکرار نخواهد شد .
باید بایستم ,
سطل آبی بردارم و بپاشم روی جهان ِ کوچولوی ِ نقلیم !
 فقط جدول های کنار خیابان نیستند که باید هر چند وقت یکبار رنگ بخورند ! هان؟ 
دنیا آبی تَرَش قشنگ تر نیست ؟ :) 




  • نگین ...

به یک سبز ملایم مگر نمیشود دل بست ؟؟

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۵۲ ب.ظ


 بعد از بازگشت ِ دوروز ُ نیم حالا میشود به دوراهی ِ تعطیلات ِ موقت فکر کرد .  فیلم یا کتاب ؟؟

هر چند این بین:  ترجمه ,تفریح ,خواب و خوردن هم جایگاه خودشان راحفظ کردند  !!!



+ پیشنهاد های فیلم و کتاب را میپذیریم :)

+ ادرس های اینستاگرام خود را در صورت میل با ما به اشتراک بگذارید 

+ خونه خوبه خونه خوبه :)


Hope Is a Good Thing

چهارشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ

+ وقتش نیست سکوتتونو بشکنید؟؟+


امید تنها یه واژه نیست ! یه حسه ! یه حس که با خوندن یه متن باعث شد من بعد ِ چند روز خودم بشم ! دیگه ادم ِ متفکر ِ غصه دار ِ دیشبی بین ساعت 11 تا 2 نباشم . دیگه 8 تا 10 صبح خیره نشم به لیست ِ کارای  انجام نشده م , دیگه شمعدونی ها رو به حال خودشون ول نکنم , به پاییز فکر نکنم  , با دیدن برف بغض نکنم , چاییمو بدون قند نخورم , یه اهنگ رو هی پلی نکنم ! ,با دیدن قهوه ی دیشب مونده تو قهوه جوش عاشق نشم  ,کتابای نخونده رو ته کمد قایم نکنم  , از کنار نرگسای دست بچه های ِ سر چهار راه بی تفاوت رد نشم ! بلوز کاموای ِ راه راه ِ صورتی و کرمم رو ته ِ چمدون ِ بسته م نچپونم .

امید یه حس ِ یه حس ِ ناب که من بشم ادم ِ اکتیو ِ قبلی  که کار ِ دوساعته ی خونه رو در نبود اهل خانواده توی 20 دقیقه انجام بدم , کارایی که فکرشم نمیکردم برسم انجام بدم در عرض 1 ساعت بیرون رفتن تموم کنم ! امید معجره نمیکنه ! بلکه خود ِ معجزه س  که به ادم اونقدر انرژی میده که میتونه یه کوهو جا به جا بکنه !

امید میتونه بمونه , همین جا توی ِ همین اتاق ِ آبی , بین پنجره های بزرگش . بین شاخه های درخت ِ اناآر , امید میتونه با من جابه جا شه , مثلا توی ِ جیب ِ سمت ِ چپی ِ کوله م خودشو جا بده , توی ِ راه اهن تو قطار تو خوابگاه  تو کلاس تو حیاط دانشگاه توی ِ سرم رو شونم .

امید میتونه بین خاطرات باشه  , توی ِ جرعه های قهوه ی نصفه شبی ِ پدر دختری یا بین ِ اآناآر هایی که داداش برام دون کرده ...

, امید خود ِ معجره س ...



+ کاش میشد دست دراز کنم و بگیرمش توی ِ مشتم! مثل ِ ستاره هایی که هر شب بهم چشمک میزنن:)



سرما نخوردم ! چرا که وقتی تنها بودم وسط درس تو خابگاه حسابی خوردم ! اما الان خیلی خوشحالم که حداقل میتونم بگم یکی هست ! با خیال راحت بیفتم رو تخت و تا شب منگ ِ خاب ِ امیخته با درد باشم! که هی لیوان بیاره و بگه پاشو اینو بخور تا خوب شی و من فقط به این فکر کنم چقدر خوبه خونه , چقدر خوبه اتاق ِ ابی و انارهای قرمز ِ پشت پنجره ..
یه دل ِ نگران ...
یه لبخند...
دستای گرم ...





+ امروز وقتی پرسید چطوری ؟ با جرئت بیشتری گفتم نه خوب نیستم! اما خوب بودم و خوب میشم! و واقعنی لبخند زدم ! چون یقین داشتم به خوب بودن به خوب شدن به خوب موندن به موندن به تعطیلات ! 
به بودن ..
به بودن ...


are you happy?

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ب.ظ





خوشبختی همون خوشحالیه.

 خوشحالی شاید قدم زدن تو نوفلوشاتو دیباجی و پونک تا نهج البلاغه یا حتا بازارچه جوادیه و باغ فردوس باشه ,یا نگاه کردن بوتیکای ولیعصر و نشستن روی نیمکت و نگاه کردن آدم ها و دغدغه هاشون یا عجله ی رسیدن  ادم های توی متروی صادقیه باشه.

خوشبختی شاید خوردن پیراشکی داغ با هم کلاسیا بین دوتا کلاس باشه شاید خندیدن از ته دل , دراز کردن پا توی سرویس ,لم دادن رو چمن ها پختن پیتزای خونگی و کیک و کتلت و پیک نیک رفتن, شب گردی تو پارک ِ پرواز , یا آب و اتش و جوانمردان. حتا شاید خوشحالی یه اشتباهی باشه که مسیرتو عوض کرده شاید اومدن ادم های جدید یا حتا رفتنشون باشه.

خوشحالی شاید بوی نهار مامان پز و چپیدن تو اتاق آبی و باز کردن پنجره و هجوم خاطرات و دیدن آسمون ِ ابی و درخت انار باشه . شاید خریدن یه عطر یا گل های نرگس و رز سر چهار راه, بغل کردن یه بچه و چرخ خوردن بین کتاب ها و لیس زدن بستنی تو سرما باشه .خوشحالی قاب دوربین چشمامونه شایدم دوربین دستمون که بریم بایستیم جلوی ادم های پر از لبخند و یک دو سه شات !

خوشحالی اینجاست همین حالاست , بین دنیایی که خودمون ساختیم و  میدونم که ساختیش !

خوشحالی همون خوشبختیه!


1) گوش کنید: ونک تجریش (R SHA)


2)خوشبختی و خوشخالی اونقدر گسترده هست  که هرکسی برای راضی کردن خودش از همون زاویه ی دلخواه  نگاهش کنه و حس کنه خوشبخته , درسته آدم همیشه خوشحال نیست  اما به همون نسبت هم آدم همیشه احساس خوشبختی نمیکنه. خوشحالی جزوی از خوشبختیه و یا شاید حتا مکمل هم دیگه باشن !!!