بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

جانم-ی جآن

سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۵ ب.ظ

صدای وینگ و وینگ مسیج های تبریک از آنطرف خانه میآید .

اما کنار بابا لمیدن و تخمه شکاندن و خیار-ه بدون نمک گاز زدن و خندوانه دیدن-ه دوتایی را عشق است  (^__^)


  • نگین ...

زندگی ِ الکترونیک

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۷ ق.ظ

شاید زندگی الکترونیک ما زمانی خیلی جدی تر شد که دولت هم الکترونیک شد ! حالا ما اونقدر درگیر این زندگی ماشینی و سریع شدیم که خودمونم نمیفهمیم از چه چیزهایی دور شدیم ! 

خیلی قبل ترا ارشیو خاطراتمون تو دفتر بود و یا عکسای سیاه سفید. چند وقتی گذشت و چشممون کم کم روی دنیای رنگی بار شد و آلبوم های مختلف اومد و با ورق زدنشون خاطرات رو زندگی میکردیم .

خیلی زود همه چی رنگ باخت . سی دی فلاپی فلش مموری ها اومدن و حاالا صفحات مجازی جای همه چیز رو گرفته ! و من میگم خاطرات مون هم ازمون گرفته شد. خاطراتی که به راحتی و با تاچ یک دکمه حذف میشن و یا جای خودشونو به خاطرات جدیدی میدن که شاید هیچ وقت برامون لذت بخش و دل انگیز نباشه !

حالا من تو این هرج ومرج ِ قرن ۲۱ خاطرات البومی ساختم و ذخیره کردم و باخون دلی ازشون مراقبت کردم ! خاطراتی که هر شاتشون کلی حرف برای گفتن داره !



 ۵۲ ساعت از اومدنم به خونه میگذره و بالاخره چمدون ها ومشماها جمع شد و اتاق تکونی حسابی صورت گرفت و با انتقال پنج تا کارتون به زیر زمین و جاروی کف اتاق این پروسه به اتمام رسید . توی راند دوم زندگی ِ امسالم  فصل اولش تموم شد ! و حالا باید دستی بکشم به سر و روی فصل دوم! یا همون زندگی ِ الکترونیک ِ قرن ِ 21 ! 

9 ماه رو من هیچ گونه ارشیو مرتبی از اطلاعات , داده ها و خاطراتم ندارم  و همه چیز پریشان و معلق توی هارد و سی دی ها و لپ تاپ پراکنده ست  و همچنان که روی تختم نشستم  و دارم با حس ِ تعلقی قوی اتاق ِ ابی و تمیزم نگاه میکنم ته ِ دلم میگم کاش زندگی مون هم فولدر فولدرو مرتب بود و یا همینطور که برای مرتب کردن خاطراتمون و فولدر های لپتاپ و هارد و داده هامون تلاش میکنیم  برا زندگی و سامون دادنش هم تلاش کنیم !

+ حالا از امروز فصل دوم از راند ِ دوم  زندگیم شروع میشه , کانتکت ها , اکانت ها , ایمیل ها , وبلاگ , ادم ها , عکس ها , فیلم ها , خاطرات و داده ها  همه چیز غربال میشن. باشد همینطور منظم و طبق برنامه بتونم تمام کارهای مدنظرم رو انجام بدم ! اتفاقای خوبی در راهه , مطمئنم! :)


و راند ِ دوم !

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۴ ب.ظ

راند ِ دوم  : (در خانه ) شوآف وسایل ِ از چمدان در آمده در مقابل ماد ر ! و همچنان فک و خنده هایمای دوتایی و یواشکیمان پایدار 




و بالاخره هالیدی !!!!! 



در جست و جوی آبی هآ ^

چهارشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ب.ظ


قبل از اینکه بخوام دوباره تو آینه خودمو ببینم و الکی بخندم و بگم:  به به چه روز خوبی....
چشامو ببندم، ده تیر باشه . چمدونم رو تخت فلزی آبی-ه این خوابگاه لعنتی و منتظر بابا و دایی باشم که از راه برسن و بپرم بغلشون،
 که هرکاری من دوست دارم انجام بدیم ، که هرچیزی من دوست دارم بخریم هرجایی من میگم بریم، که سه تایی خودمونو برسونیم به  ماسه و ابر-آ ☁
که خودمو بدم دست آب، که هرچی مونده بشوره ببره، که نبینم و فراموش کنم، که بتونم یه روز دیگه جلوی آینه وایسم و بخندم و بگم به به چه روز خوبی ...

+چرا تموم نمیشه ! ؟


پت پت هایی برای ساعت دوا زده

پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ق.ظ

از شب های بی خواب-ه غمگین و خسته، پناه میبرم به بازی-ه سرخوشانه ی پانتومیم توی آلاچیق وسطی حیاط خوابگاه  با خانه خراب شده هایی مثل خودم.

ولی خب حتی

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۹ ق.ظ

خوابگاه جای عجیبیست ! 

میتوانم از همین الان که شب امتحان-ه خیلیهاست تا فردا همین موقع صدای خنده های هیستریک-ه روی مخی که چندین ساعت باعث آزار من شده وتوانایی به قتل رساندن افراد مذکور را دارم ضبط کنم. 

+همین شب ها که به خواب و ارامش و اعصاب نیاز داریم گمشان میکنیم.ما به خرداد های پرحادثه عادت داریم :)))

  • نگین ...

گیج و ویج

چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ق.ظ

گیج و ویج بودنم را وسط تخت ِ ابی و پتوی ِ مچاله شده و حلیم ِ داغ ِ مشتی ِ صبحانه ای که مریم برایم اورده دوست دارم .

-یک دست به لپتاب و اما یک دست به نوت های روی دیوار و زدن تیک های انجامشان , دویدن به طبقه ی بالا و اشپزخانه و شماره گیری ِ پیاپی برای راست و ریست کردن کارها . 

برداشته شدن ِ کوهی که روی شانه ام بود  و سنگینم کرده بود را دوست دارم .

 تمام شدن سه سمینارم به خیر و خوشی , تکمیل قالب سرامیک و کَم کَمَک پیش رفتن کارها و رزرو افطار و سحر , سروکله زدن با اساتید و خسته و عرق ربزان توی افتاب ِ جلوی کارگاه و برق ِ شیطنت ِ دوباره روشن شده ی توی چشمهایم را دوست تر میدارم حتا .....

کوچه پس کوچه های خوشبختی - چند جمعه پیش-پر از لبخند 


-کاش دلخوشی هم خانه ای داشته باشد با در ِ زرد بین درخت های آلو و توت , کنار ِ یک بن بست که به سبز آبی ها ختم میشد  و هیچ وقت بسته نبود ,

که هر وقت ناخوشی ها کوه شد روی شانه هایمان در بزنیم و برویم تو و بار ِ ناخوشی را خالی کنیم و بخندیم و بادبادک هوا کنیم وبستنی شکلاتی لیس بزنیم کنار ِ فواره های آبی   :)


+و لذت ِ یه خواب ِ مشتی در حد بیهوش شدن بعد از سه روز

+ در ِ خانه ی دلخوشی های شما چه رنگیست ؟


نعره ی خوشی ؟

يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ق.ظ

جمع شدیم دور هم تشکیل اجتماع بدیم و کنار حجم زیاد کارها و دغدغه ها و دلتنگی ها خوش باشیم تو روزای سخت .اما هر طرف سربرگردونید , میبینید نشستیم بین انبوهی از ناخوشی ها که هیچ کاری هم از پیش نمیبریم .



روزی روزگاری نه چندان  دور بین کوهی از دلخوشی های زندگیم

+ شور و حال کودکی برنگردد دریغا 

   قیل و قال کودکی برنگردد دریغا 


  • نگین ...

دل داده ام بر باد , بر هر چه بادا باد

جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۴ ب.ظ
وقت هایی که نمیدانم حالم چطور است نمیدانم الان چند شنبه است نمیدانم بخوابم یا بیدار بمانم نمیدانم خوشحالم یا ناراحت و حتا نمیدانم از جان خودم و دنیا چه میخواهم به طور هیستیریکی آشپزی میکنم, لباس میشویم, ظرف های یک هفته مانده ی ِ کثیف ِ کل اتاق را ته ِ سینک میریزم و با اهنگ ِ شبهای ِ تهران زند وکیلی کف مالی میکنم ,سطل اشغال هارا خالی میکنم ,کف اتاق را جارو میشکم و یخچال را تمیز میکنم هیچ چیز و هیچ چیز را به حال خودش رها نمیکنم. حتا فکرم از دستم آسایش ندارد . تختم حتا و کاغذ های پر ازنوشته ی روی دیوار و دفتری که هی خودکار رویش میکشم حتی تر .
اما حال ِ من انگار رهاست و همینطور برای خودش آزاد و ول میچرخد . شبیه ِ یک دوره گرد ِ تنها .



وسط اتاق چهارزانو نشسته ام و یک نگاه به سقف و یک نگاه به گوشی و یک نگاه به مانیتور و صد دل در خانه و صدهزاران فکر در هرجایی که نمیدانم کجاست .
فقط این را میدانم دلم یک معجزه میخواهد .مثل ِ یک اتفاق ,یک نامه , یک لبخند , یک اشنای ِ قدیمی , یک آغوش ,یک بستنی ِ قیفی ِ شکلاتی  یا ...
همان لبخند همان معجزه کافیست برای ِ روز های ِ ابری ِ تا حدودی با رگبار ِ پراکنده  ی همراه با غبار ِ غلیظ .
یک معجزه ی رنگین کمانی برای برگشتنِ حال ِ خوب روز های گذشته از جنس ِ نم ِ باران و دست ِ اشنای ِ قدیمی و خنده های مستانه ام ارزوست...

  • نگین ...

خانه ی دوست کجاست ؟

جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۵ ق.ظ

شاید "دوست" خونه ش هزار و خورده ای کیلومتر اونور تر باشه اما وقتی از درد استخون ِ کل ِ بدنتون یه شب میرید تو اتاقش (خوابگاه)و رو تختش ولو میشید و در حالت اغما به حیاتتون ادامه میدید  بعد یه جایی وسط خواب و بیداری که بهش میگن برزخ یه صدا با لهجه میاد که میگه :" ای شربتو و مُسَکِنو رو میخوری ؟ پاشو, چشاتو وا کن دخترو " 

اینجاست که یادتون میره چه روزای مزخرفی رو دارید پشت سر میزارید و یه چیزی عین بختک چسبیده بیخ گلوتون و داره خفتون میکنه .

_ مسکن رو میندازی بالا و شربت رو سر میکشی و حالا میشه چشمارو بست و با خیال راحت خوابید . 

  • نگین ...