و امشب آرام ترین لحظه ی دلگیر کننده یناب ِ دنیاست !
+ عنوان : #میلاد _تهرانی#مهدیه_لطیفی
صبح پنج شنبه ، انگشت میزنم ته-ه زندگی، بلکه آدم هارا بالا بیاورم توی این بازار داغ-ه بگو و نشنو و برو ها ...
دلم غولک چراغ جادوی میخواد. ازینا که به حرفای دل گوش می دن .میدونید که، دله دیگه! دل که دلیل ومنطق سرش نمیشه. تنگ میشه گشاد میشه، میگیره باز میشه، یهو کلافه میشه !
مثلا الان یکی از اسمون تلپی میفتاد رو زمین و میگفت سلام . شکلک درمیاورد و من قش قش می خندیدم . بستنی و نون نارنجکی از جیباش میاورد بیرون ، برام قصه های بی سروته تعریف میکرد و من یادم میرفت که چقدر بداخلاق وکلافه و بیحوصله ودوست نداشنی شدم ...
همین الان یه آدم میخوام که بگه سلام ...
سه شنبه عین ساعت سه بعدازظهر است ، یا حتی 30 سالگی . برای هرکاری یا خیلی زود است یا خیلی دیر .
اخه پیتزا ؟ ای خوشمزه ی کصافت چرا وقتی میری تو یخچال انقد تو دل برو تر میشی ؟؟؟
وضع همیشه همین است . با نام و یاد خدا لیست ایده ال گرا و خوبی را برای تابستان مینویسیم و میزنیم روی در کمد ِ خوابگاه . به به چه چه راه می اندازیم و هی از ان حرف میزنیم که خب من منتظرم تعطیلاتم شروع بشود . اما غافل از اینک فقط 4 روز اول همه چیز خوب و ارمان گرایانه و ایده ال پیش میرود . روز پنجم که بشود شش و هفت و هشت , کلافه میشوی .
لیست کتاب هایی که باید بخوانی را فراموش میکنی و قید نقاشی اتاق را میزنی ، مرتب کردن فایل های لپتاب را نیمه کاره رها میکنی به فاطی مسیج میزنی که فولان فولان شده ماشینت را بردار با بچه ها برویم یک وری ، به نفیسه تلفن میکنی که فولان فولان شده چرا عروس نمیشی ؟ اخرش هم تنها دلخوشی ات میشود قلقلک ها و پتو کشیدن ها و اپ پاچیدن های دم ظهری ِمامان و تق تق کوبیدن های دم صبحی ِ بابا برای از خواب بیدار کردن ما ! و برگرداندن عادت صحیح زندگی به یک عدد بچه ی جغد ِ بی برنامه ی بخور و بخواب و نرو باشگاه و بیخیال ِ همه چیز :|
چارلز دیکنز و کاکتوسم
ازین روزهایی که خوب ادای ِ جمعه را در می آورند بیزارم .خود جمعه هم انقدر جمعه نیست !