بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

بی نشان

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۲۱ ق.ظ
امشب باد وحشی تر از اونیه که بخوام موهای نداشته م رو تو دستاش رها کنم ! فقط باید پناه ببرم به اتاقم و کف ِش دراز بکشم . اونوقت بعد از مدت ها منتظر باشم همینطور پرده ها رو بزنه کنار و خنکی ش بخوره تو صورتم . ازونجا بگذره و بچرخه تو سرم و هرچی داغیه بشوره ببره درک ِ اسفل السافلین .
به واقع این تابستون شده عین چند راهی های بی نام و نشون که ادم ترجیح میده لحاف تشکشو پهن کنه همون وسط و برای فرار از فکر نکردن بگیره بخوابه . اونقدی که گودی کمر بگیره یا از زخم بستر بمیره حتی .



The Brass Teapot 2012


راستش تابستون وقتی برای ادم مترادف باشه با سفر ولی بر خلاف تصور هیچ سفری تا حالا در کار نبوده باشه اینجاست که حتا نمیتونه انتخاب کنه باید همینطور غرغر کنان به خواب ادامه بده و با حسرت ترک های دیوار رو بشماره یا اینکه فیلم ببینه کتاب بخونه کلاس بره ( اینا هم اعصاب میخواد) . در نهایت وقتی نتونه هیچ کدوم رو انتخاب کنه به زندگی جغد وار خودش ادامه میده و ساعت سه بامداد چیپس و نوشابه میخوره و در جواب نگرانی ِ وجدانش مبنی بر بوجود اومدن چربی های اضافه میگه گور بابات!  من که قصد ازدواج ندارم مامانمم متقاعد کردم !! :)))
و اینگونه تابستون تموم میشه و دوباره همون آش و همون کاسه !! :)))

  • نگین ...

و شب ... سرآغــازِ تمــام دلتنگی هاست...

يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۲ ق.ظ

و امشب آرام ترین لحظه ی دلگیر کننده یناب ِ دنیاست !


+ عنوان : #میلاد _تهرانی#مهدیه_لطیفی

  • نگین ...

از خوبای هفته

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۲ ق.ظ

صبح پنج شنبه ، انگشت میزنم ته-ه زندگی، بلکه آدم هارا بالا بیاورم توی این بازار داغ-ه  بگو و نشنو و برو ها ...

  • نگین ...

ای غول چراغ جادو ؟

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۶ ق.ظ

دلم غولک چراغ جادوی میخواد. ازینا که به حرفای دل گوش می دن .میدونید که، دله دیگه! دل که دلیل ومنطق سرش نمیشه. تنگ میشه گشاد میشه، میگیره باز میشه، یهو کلافه میشه ! 

مثلا الان یکی از اسمون تلپی میفتاد رو زمین و میگفت سلام . شکلک درمیاورد و من قش قش می خندیدم . بستنی و نون نارنجکی از جیباش میاورد بیرون ، برام قصه های بی سروته تعریف میکرد و من یادم میرفت که چقدر بداخلاق وکلافه و بیحوصله ودوست نداشنی شدم ...

همین الان یه آدم میخوام که بگه سلام ...


  • نگین ...

قلب ِ یاقوتی ِ هفته

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۲ ب.ظ

سه شنبه عین ساعت سه بعدازظهر است ، یا حتی 30 سالگی . برای هرکاری یا خیلی زود است یا خیلی دیر .

  • نگین ...

زندگی با چشمان بسته

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۴ ق.ظ
پرستو: اینجا  تلخ شده علی ، دیگه خاله بازی نیست ، قانون محله ، همه یه جوری نگات میکنن ، باهات حرف می زنن ، فراموشت می کنن.....



زندگی با چشمان بسته - رسول صدر عاملی


  • نگین ...

تو بی ما چگونه ای ؟

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ

آخ از روزهای بی دوست-ه تنهآ

  • نگین ...

بیات ِ خوشمزه

شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۵ ب.ظ

اخه پیتزا ؟ ای خوشمزه ی کصافت چرا وقتی میری تو یخچال انقد تو دل برو تر میشی ؟؟؟

  • نگین ...

وضع همیشه همین است . با نام و یاد خدا لیست ایده ال گرا و خوبی را برای تابستان مینویسیم و میزنیم روی در کمد ِ خوابگاه . به به چه چه راه می اندازیم  و هی از ان حرف میزنیم که خب من منتظرم تعطیلاتم شروع بشود . اما غافل از اینک فقط 4 روز اول همه چیز خوب و ارمان گرایانه و ایده ال  پیش میرود . روز پنجم که بشود شش و هفت و هشت , کلافه میشوی .

لیست کتاب هایی که باید بخوانی را فراموش میکنی و قید نقاشی اتاق را میزنی ، مرتب کردن فایل های لپتاب را نیمه کاره رها میکنی به فاطی مسیج میزنی که فولان فولان شده ماشینت را بردار با بچه ها برویم  یک وری ، به نفیسه تلفن میکنی که فولان فولان شده چرا عروس نمیشی ؟ اخرش هم تنها دلخوشی ات میشود  قلقلک ها و پتو کشیدن ها و اپ پاچیدن های دم ظهری ِمامان و تق تق کوبیدن های دم صبحی ِ بابا برای از خواب بیدار کردن ما ! و برگرداندن عادت صحیح زندگی به یک عدد بچه ی جغد ِ بی برنامه ی بخور و بخواب و نرو باشگاه و بیخیال ِ همه چیز :|


چارلز دیکنز و کاکتوسم

شبیه خودتان باشید

چهارشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۱ ب.ظ

ازین روزهایی که خوب ادای ِ جمعه را در می آورند بیزارم .خود جمعه هم انقدر جمعه نیست !

  • نگین ...