بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یک میلیون تا خاطره» ثبت شده است

از دیروزی که بی اتفاق ترین روز ِ عمرم بود

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ب.ظ
و شَبَ_ش...


در  هیاهوی اولین روز ِ بیست و چندمین بودن :)


سر صپی بود که داشتم براش میگفتم- آخه افتاب زده بود تو چشَ م  ! عینهو سر ظهر ! عقربه ها ولی 7 رو نشون میداد. الان که بهش فکر میکنم میبینم خیال کرده بود  همین افتاب روانمو پاک کرده که مث وِروِره جادو دارم براش کلمه میبافم.
همینطوری که پتو رو از روش میکشیدم ، راه افتادم سمت آشپزخونه ، درحالی که با دمپاییم سعی داشتم  یه تیکه اشغالو بدم سمت کارتن های وا نشده و شیشه ی مربا رو از ته یخچال بکشم بیرون یهو  نطقم واشد .
 که :
ولی خاصیت ِ بزرگ شدنه !
 انگار که هر چی بزرگ تر میشی , بیشتر از قبل به اطرافت بی توجه میشی ، نه؟
هر سالی که میگذره ، خیلی خاص تر از سال های قبل، خنثی میشی - خیلی خنثی تر از چیزی که انتظارشو داری , نه؟
گاهی بزرگ تر شدنِ که آدمو بی رحم میکنه -
شاید هم برا همین حس انزجار  از خود ِ بی رحممون ِ که  آرزوی برگشت به بچگی برامون همیشگیه. که برگردیم به روزایی که خیلی چیزا برامون خاص بود بزرگ بود
 رنگی بود 
خوشمزه و گنده بود. 
بود ....
بود ...
بود....

ازون طرف تو انعکاس این همه "بود" , بالشتو انداخت همونجایی که افتاب زده بود تو چشمم.


IT'S ME

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۱ ب.ظ
1 .این اسمش "من-ه ". من از دیشب گشنشه . امروز صبح در یک حرکت غیر منتظرانه صبحونه ی مفصلی حاضر و دوستش رو با ارامش بیدار کرد .دقیقا مثل فیلم ها. دوستش داشت جفتک مینداخت که نمیخوام اما با دیدن سفره احساساتی شد و مُرد حتا .این اسمش جوگیری نیست . شما هم امتحانش کنید و مثل "من "باشید .




2. "من " فردا امتحان میان ترم استاتیک داره (افتاتیک) . حوصله خوندن هم نداره .با دوستاش امتحانو یک ماه عقب انداختن . برای همین تو این اعیاد و این تعطیلی که خوابگاه خالیه نتونست بره خونه :| . خود کرده را تدبیر نیست . مثل "من "نباشید .




3.من و دوستش به ازای هر یک ساعت درس (پنج صفه جزوه ) 45 دقیقه استراحت و نت گردی و حرف و حاشیه دارن .انگار نه انگار امتحان حذفیه ولی اون وسط بستنی میچسبه . مگه نه ؟ بی خیال ازشنبه میخونن حالا یک ماه دیگه مونده :| شما هم مث "من ".بی خیال باشید.






خود ِ خود ِ آرامش شاید صبحانه را نهار خوردن و نهار را شام خوردن باشد. یا ضبط کردن ِ خنده های ِ طولانی ِ دم صبحی ِ زیر پتو ,چایی خوردن های ِ بدون قند , تُف کردن ِ سه روزه ی تنهایی و بغض نکردن از دست ِ این هوآی تبدار ِ لعنتی . اصلا زندگی همین سه روز است , همین سه روز ِ آبی ِ کمرنگ با دلبرکانی که حتما باید لبخندشان را قاب بگیری :) دلبرکان ِ دور :) 

:) 


+ روز های آبی را حفظ کنیم : )

+عنوان:هوشنگ ابتهاج 


شب های غیر معمولی

پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۵۷ ق.ظ

حرف بزنید ، حرف بزنید همینطور ، بعد از سکوت های بی وقفه گاهی حرف بزنید ، روی شیشه ی بخار گرفته ، توی کامنت عمومی پای پست ها و عکس های مزخرف، لابه لای مسیج های فراموش شده ، یا حتا پای تلفن های زنگ نخورده ، حرف بزنید گاهی که آدم نیاز پیدا میکنند آنقدر یکطرفه نبودن هارا ، بودن ها را، لبخند هارا ، نبودن ها را ، خیلی خیلی نبودن ها را ، 

+ بی هوا آمدن ها را و حرف زدن ها را :)

Remember your green dreams

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۴۳ ب.ظ

بابا با گل هاش حرف میزنه . تمام ایوون و حیاط شده گلدون . میگه حرف نزنی باهاشون میمیرن . باید دل بدی که دل بدن عآشق بشی که عاشق بشن . اینا نشونه ی حیاته . عشقو میگه دل دادنو هم .

 این روزا خونه ی ما پر از نفس ِ سبز ِ , جوونه های امید که سر از خاک میدن بیرون , رویای ِ سبز ... بخاطر بیارین رویاهای سبزتون رو ....


  • نگین ...

به دنبال جایی برای دفع ِ خستگی

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ب.ظ



همیشه شنیده بودم ارامش نزدیک خانه ی خودمان است . توی اتاق ، روی تخت ، لای پرتوهای نوری که عین سوسیس ِ بین نان باگت ،لای پتو میخزد و به چشم های من میخورد و یا شاید کنار تاقچه و شاید هم ریخته باشد توی ِ چینی های گل سرخی ِ  قدیمی ِ داخل کمد .

 اما حالا دور شده ام و می دَوَم دنبال آرامش های ِ دور ، توی شلوغی ها و تاریک روشن چراغ های رنگی ِ قرمز و زرد ِ ماشین های تویِ ترافیک همت و نیایش و ستاری . جایی غیر از خانه غیر از اتاق و تخت و لای پتو و روی خط ِ مستقیم ِ نور و درخت انار و جوی ِ آب پشت ِ پنجره .

خودم را تعطیل کرده ام و به دنبال جایی  ام برای ریختن خستگی هایم . ریختن و جمع نکردنشان ، جایی دور از خانه و خوابگاه و دور از ادم های قبلی و لبخند های مصنوعی و حتا یک میلیون خاطره های ِ بعد از خستگی و خنده های واقعیکنار آدم های ِ دیکتاتور ِ خوشحال ِ توی ِ کارگاه ِ مواد و روش ساخت .

گاهی فکر میکنم واقعا شاید نیاز باشد خودت را بچلانی و  خستگی ها را یک جایی چال کنی و ادم های جدید ببینی و به جای ساعت ِ 8 صبح تا لنگ ظهر بخوابی یک خط قرمز دور خودت بکشی و عین یک قل دو قل ادم های جدید را پرت کنی توی خط و تا سر چهار راه بدوی تا دو دسته نرگس بخری و جایی غیر از کافی شاپ هدیه دهی .

زندگی است دیگر , جایی برای گاهی پیچاندن گاهی چلاندن و گاهی پریدن . همیشه که نباید رفت !!!


the fault in our stars

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۴۰ ق.ظ


با اینکه این روزا ماجرای ِ اسکار و جایزه ی ِ دیکاپریو یا fury road عه هفتا اسکار گرفته و تفکرات و ایده های فیلم های شرکت کننده یا برگزیده ی تو این مسابقه خیلی داغ ِ اما تو این بحبوحه میخوام فیلمی رو معرفی کنم که شاید خیلیاتون دیده باشیدش .این فیلم جدای ِ از تمام لحظه های تلخش , داشت رشد ِ امید رو نشون میداد .اونقدر که بارقه های امید تو قلب فرد ِ بیننده هم راه پیدا میکرد و انتقال این حس  و شاید خیلی حس های دیگه هم زمان با اون حس که هی میرفت و میومد برای من  چنان دوست داشتنی بود که این فیلم رو دوست داشتنی کرد . موضوعی که شاید این روزها خیلی باهاش درگیر باشیم . یه جاهایی از زندگی قلبمون خالی بود اما کم کم و کم کم پر شد از عشق از انگیزه و از امید . پر شد تا هیچ وقت خلا و پوچی و نفرت راه پیدا نکنه.





آگوستوس :  تو این دنیا نمیتونی انتخاب کنی که آسیب نبینی  . اما این حق انتخاب رو داری که به کی اجازه بدی بهت آسیب بزنه 


the fault in our stars




دُنت وُری بی هپی

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۴۷ ب.ظ

دیگر کم کم  میرسیم به روزهایی که توی سطل اشغال ِروزهای ِ خوب ِگذشته باید دنبال خُرده ریزهای خاطرات قدیمیمان بگردیم .


  • نگین ...

شما یادتون نمیاد , یه ادم هایی بودن که بودن . همیشه بودن و بودنشونو نشون میدادن !! البته الانم هستن , اما نیستن ! شایدم میخوان که نباشن ! امان ازین نبودنه که عین ِ بودنه .


+یاد َ ش ! :)

+عنوان حامد عسکری

[ یَلدا یک ]

دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۶ ب.ظ

                      

 

 



یلدا شبیه ِ دروغ است تقریبا , همه جا  شلوغ بود و ما سر کلاس ِ تاریخ چرت میزدیم .چون شب ِ قبلش به جز جَر و بحث و یک ساعت خوابیدن ,خیالبافی هم میکردیم !. شیرینی نخریدیم ,بلال نخریدیم , سرحال نیستیم ,نمیخندیم, فردا بیکار نیستیم ,از فکر امتحانات کذایی راحت نیستیم و خیلی خوب نمیتوانیم تظاهر به حاآلخوبی ِ دور از خانه و شب ِ یلدایش بکنیم .ب

چه ها خوابند ,فهامه اما بی توجه قاشق کف ظرف میکشد . اهنگ "میخوام برم دریا کنار را "گذاشته , سفره یلدا ننداختیم , تخمه تفت ندادیم ,ذرت بو ندادیم ,گشنه نیستیم ! شاید امشب هم نگران جوش ِ صورتشان باشند ؟ کاش اما شمع روشن کنیم و حافظ بخانیم و شاید بغض بکنیم. منکه میخندم اما چرا شبیه ِ گریه س؟


 


توی ِ امفی تئاتر دانشکده برنامه بود , ساز زدند چند تایی ,شاهنامه خاندند ,فال گرفتند ,مجوز اما به دوتا دختر ندادند برای اجرای ساز ِ دَف, ولی بجایش هندوانه دادن ,انار دادند  ,مثلا حال خوب دادند ,عکس دسته جمعی ِ بالا پشت بامی گرفتند ,سلفی گرفتند ,اش رشته به مقدار زیاد دادند ,اما یک چیزی کم بود انگار باز هم امشب قلابیست , یک چیز بزرگی به اندازه ی یک خلا ِ سیاه رنگ ،کم است انگار این بین . که حتا بازارچه خیریه و خرید از آن و رهبری و عکاسی هم پُرَش نکرد ...



+شاید قرار بوده برف بیاد ؟ و برای همون دل ِ ام شب گرفته ست .شاید حال ِ همه ی ما خوبه 

 + کلیک