بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیالوگ ها» ثبت شده است

تو کجا هستی که شوم من چاکرت ؟؟؟؟

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۰۶ ب.ظ

 میگم اینکه این جلسه سر کلاس ناراحت بودی که هی به ساعتم نگاه کردم و حواس پرت بودم بیا ببین نمودار حال منو- چه پیچشی داره لامصب (!) تو این تایم, درجه چند میشه سهمیش ؟؟ تند شونده س یا کند شونده ؟

 اصلا هر وقت میام قبل کلاس یه دل سیر غر بزنم برای کسی که قبل از استاد بودن آدم  ِ ، نمیشه - حالم عجیب میشه از شنیدن حرفای عجیب تر ِ سر کلاس .


میگه سلام ، در نفیرم مرد و زن نالیده اند ....


میگم ناله که خوب نیست -اما با دنیا عوضش نمیکنم من این حالو - 

همین حال، خود ِ بی قرینگی و بی نظمیه و من عقیده دارم اتفاقای قشنگ تو همین بی نظمی میفته-

ولی چیکارش کنم ؟ چطوری دیزاین کنم این مجهول رو ؟



میگه درون را دریاب ...



این در ِ درون ِ شلوغ پلوغمون کجا میتونه باشه ؟؟


+ندیدی جانم از غم ناشکیباست ؟؟؟؟؟

+کجا بزارم  ِ ش اخه ؟ تاج سر کم نیست ؟


  • نگین ...

از دیروزی که بی اتفاق ترین روز ِ عمرم بود

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ب.ظ
و شَبَ_ش...


در  هیاهوی اولین روز ِ بیست و چندمین بودن :)


سر صپی بود که داشتم براش میگفتم- آخه افتاب زده بود تو چشَ م  ! عینهو سر ظهر ! عقربه ها ولی 7 رو نشون میداد. الان که بهش فکر میکنم میبینم خیال کرده بود  همین افتاب روانمو پاک کرده که مث وِروِره جادو دارم براش کلمه میبافم.
همینطوری که پتو رو از روش میکشیدم ، راه افتادم سمت آشپزخونه ، درحالی که با دمپاییم سعی داشتم  یه تیکه اشغالو بدم سمت کارتن های وا نشده و شیشه ی مربا رو از ته یخچال بکشم بیرون یهو  نطقم واشد .
 که :
ولی خاصیت ِ بزرگ شدنه !
 انگار که هر چی بزرگ تر میشی , بیشتر از قبل به اطرافت بی توجه میشی ، نه؟
هر سالی که میگذره ، خیلی خاص تر از سال های قبل، خنثی میشی - خیلی خنثی تر از چیزی که انتظارشو داری , نه؟
گاهی بزرگ تر شدنِ که آدمو بی رحم میکنه -
شاید هم برا همین حس انزجار  از خود ِ بی رحممون ِ که  آرزوی برگشت به بچگی برامون همیشگیه. که برگردیم به روزایی که خیلی چیزا برامون خاص بود بزرگ بود
 رنگی بود 
خوشمزه و گنده بود. 
بود ....
بود ...
بود....

ازون طرف تو انعکاس این همه "بود" , بالشتو انداخت همونجایی که افتاب زده بود تو چشمم.


خواب ِ خرگوشی

چهارشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۲۲ ق.ظ

کم کم داریم به "دیگه این فصل-عه پنکه روشن کردن و پنجره باز گذاشتن نیست، دِ ببند اون لامصبو" میرسیم 



هویج ِ لای در مانده 

  • نگین ...

همین جلو- سمت چپ- زیر قالیچه ی نمدی

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۲۲ ب.ظ
میگم - این تصویرو دیده بودم یه جایی , قبلا .
میگه - ما قبلا یه بار زندگی کردیم . پیش از بودن 

+کرگدن نامه 

زندگی با چشمان بسته

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۴ ق.ظ
پرستو: اینجا  تلخ شده علی ، دیگه خاله بازی نیست ، قانون محله ، همه یه جوری نگات میکنن ، باهات حرف می زنن ، فراموشت می کنن.....



زندگی با چشمان بسته - رسول صدر عاملی


  • نگین ...

دو پا

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ ب.ظ


قبول داش که آدم ها موجودات خوب و جذاب و هیجان انگیزی هستن اما تا وقتی که ترسناک نشن ...



  • نگین ...





گُلی: معلومه که خسته‌ای. بگیر بخواب دیوووونه!

فرهاد: [با دلی راحت و خیالی آسوده]: می‌ارزید...




در دنیای تو ساعت چند است؟-ﺻﻔﯽ ﯾﺰﺩﺍﻧﯿﺎﻥ



                                                       
                                                          شـــــــــــــــــهرزاد :


 باز میشه این در , صبح میشه این شب , صبر داشته باش 






+سریال: شهرزاد_قسمت سه
+عنوان: نفیسه سادات موسوی