چای روضه زخم قلب ما را خوب کرد !
اینکه قطعا همیشه بدبختر از ما کسی وجود نداره درش شکی نیس ! اما جدای این خستگی ها و اینکه وقتی به سشنبه و کلاسای نفس گیرش میرسم و احساس میکنم واقعا کم اوردم و دیگه نمیتونم!! و اینگه خدای من هنوز تا پنج شنبه و تموم شدن کلاس ها مونده!؟ و هنوز نمیتونم راحت و کامل بخوابم بخورم و به کارای شخصیم برسم ؟ این روزا انگار یه چیزی رو گم کردم انگار یه چیزی کمه و بسیار دلتنگ شدم! دلتنگ محرم هایی که شبیه محرم بود و من خونه بودم اما حسش باهام بود بوی دودش تو دماغم و صدای نوحه هاش تو گوشم . اما گاهی نه بوی دودشش میرسه و نه صداس تبل وسنجش ! اما این وسط یه دلخوشیاییی ارومت میکنه!! مثل
چای بعد روضه هیئت مسجد خوابگاه بین خستگی و بی خوابی ودرس
دفاعی که با نمره ی بیست پروندش بسته میشه!!
و اما بلیط !! بلیطی که به سختی پیدا شد و گذاشته شده زیر تشک تخت که
هر چند سخت
هرچند تلخ
وهرچند کم
اما فردا منو میرسونه به مراسم ها و خونواده و اقوامی رسیدن اونور ! اما من موندم اینور
و هر چند کلی درس و ژوژمان های میان ترمی که همه رو گذاشتن هفته ی اینده و دست اما خالی بنده !!!ولی خب این تنها فرصت منه ...
خوابگاه شبیه قبرستونه ! خالی و ساکت !