از خوبای هفته
صبح پنج شنبه ، انگشت میزنم ته-ه زندگی، بلکه آدم هارا بالا بیاورم توی این بازار داغ-ه بگو و نشنو و برو ها ...
صبح پنج شنبه ، انگشت میزنم ته-ه زندگی، بلکه آدم هارا بالا بیاورم توی این بازار داغ-ه بگو و نشنو و برو ها ...
دلم غولک چراغ جادوی میخواد. ازینا که به حرفای دل گوش می دن .میدونید که، دله دیگه! دل که دلیل ومنطق سرش نمیشه. تنگ میشه گشاد میشه، میگیره باز میشه، یهو کلافه میشه !
مثلا الان یکی از اسمون تلپی میفتاد رو زمین و میگفت سلام . شکلک درمیاورد و من قش قش می خندیدم . بستنی و نون نارنجکی از جیباش میاورد بیرون ، برام قصه های بی سروته تعریف میکرد و من یادم میرفت که چقدر بداخلاق وکلافه و بیحوصله ودوست نداشنی شدم ...
همین الان یه آدم میخوام که بگه سلام ...
سه شنبه عین ساعت سه بعدازظهر است ، یا حتی 30 سالگی . برای هرکاری یا خیلی زود است یا خیلی دیر .
ازین روزهایی که خوب ادای ِ جمعه را در می آورند بیزارم .خود جمعه هم انقدر جمعه نیست !
جمع شدیم دور هم تشکیل اجتماع بدیم و کنار حجم زیاد کارها و دغدغه ها و دلتنگی ها خوش باشیم تو روزای سخت .اما هر طرف سربرگردونید , میبینید نشستیم بین انبوهی از ناخوشی ها که هیچ کاری هم از پیش نمیبریم .
روزی روزگاری نه چندان دور بین کوهی از دلخوشی های زندگیم
+ شور و حال کودکی برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا
And I don't, And I don't, And I don't, And I don't
No I don't, it's true
I don't, No, I don't, No, I don't, No, I don't
Want anybody else but you
Coldplay- magic👂. 🎵🎼
شب بیداری ها ✒⏰
میگه :جمعه هاست و بوی ماهی حلوا که خبر از یه ناهار الهام پسند میده ,جمعه هاست و صدای بابا که صبح ها میپیچه تو خونه! تازه اون موقع ست که تو رختخواب میفهمم جمعه ست که بابا خونه ست :)
میگم : جمعه ست و پنج شنبه ش تنها بودم و الان حتا . مرضیه رفته خونه ,مریم پیش خاله اش منتظر دیدن داداش ِ سربازش و فاطمه و شمیم و فرناز توی شهر افتاب وول میخورند لابد . نیلوفرم در به در دنبال ناشرای ِ کتاب های ِ سفارشی ِ من که شب برسونه به دستم و من مست ِ بوی ِ کاغذای تا نخورده و نو بشم , منم که نشستم رو تخت هی تیک میزنم کاری ِ در حال ِ انجامم رو , اتاقو تمیز میکنم و ظرف و لباس میشورم و هراز گاهی از پنجره بیرون رو نگاه میکنم ببینم کی رد میشه از اینجا و نکنه بینشون باشی ؟
جمعه ست و دوست نداشتم پنج شنبه تموم بشه , امام زاده و فلافل خوری ِ تنها و سیاهی ِ شب و سکوت تموم بشه.
جمعه ست اما میتونه نباشه . چون خودم همیشه میگفتم زندگی باید نداره . ولی امان از جمعه ای که نه بوی غذا باشه و نه صدای بابا و نه چشمای خسته و پف کرده ی مامان.
زندگی بایدی نداره . اما "چرا " چی ؟؟
لازم نیست اصلا آدم ِ اون کار باشی ! کار ِ دله خب.
دل , منطق و چارچوب و حالا وقتش نیست حالیش نمیشه که . دل کار ِ خودشو میکنه . گاهی میشه عین یه بچه ی حرف گوش نکن میاد همه چیو خراب میکنه و میزنه به چشمات و میریزه پایین گلوله گلوله .
اگه دل , دل نبود , اسمش نمیشد دل ! اسمش میشد عقل . میفهمید این بار اولت نیست که دیروز میای فردا میری , بار اولت نیست تو قطار تنهایی و درسا و پروژه هات فشار اورده بار اولت نیست دوست داری بمونی تو این اتاق و از همه دور باشی . بار اولت نیست دلت برای همه شون تنگ میشه . اگه اینا رو حالیش میشد عقل بود اسمش ! که نیست . که اسمش دله ! , دل !
نمیفهمه بخدا نمیفهمه !
اگه میفهمید الان میگفت پاشو جمع کن کاسه کوزه رو اینم میگذره . میگفت ابله تو که اونورم خوشی , اینورم خوشی .میگف اینا میگذره ! و باز تو خونه میشینی دلتنگ اونور میشی .
میدونید دل هیچی حالیش نیست . عقل اما همه ی اینارو میفهمه اما " نرود میخ آهنی در قلب " پس من میدونم عقلمم میدونه . ولی دلم نمیخواد بدونه! مشکل نخواستنه .
نمیخوام اعتراف کنم از عشق چیزی نمیفهمم ولی هرچی که هست درست از همونجایی شروع میشه که تصمیم میگیری فقط با اون حرف بزنی وقتی که خواستی بدونی شام قراره چی بخوره ؟ از اونجایی که خواستی باهاش جر وبحث بکنی یا نگرانش بشی یا بپرسی اهنگ خوب چی داری ؟
فکر کنم عشق از جای دوری شروع نمیشه .از همین گوشه موشه ها لابه لای همین حرف ها همین دلواپسی ها همین داری چیکار میکنی و کجا رفته بودیا من که بلد نیستم مثل کتابا مثل شاعرا حرف بزنم ! میخوام بگم که حتا شروعشم با تو نیست .
علیرضا میم قاف