بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی و دیگر هیچ» ثبت شده است

تنهآ در زیر ِ شیروانی

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۳ ب.ظ

شمارو نمیدونم اما من یه دوره از طفولیتمو بیش از حد درگیر بودم با سریالا و کارتن هاش که شاید غیر قابل انکار ترین  فکر و خیالم اون دوره داشتن یه اتاق ِ زیر شیروونی بود - که توش یه خرس ِ قهوه ای یا یه چیزی مث موجود فضایی داشته باشم و شبا دم ِ پنجره براش حرف بزنم .

ازون روزا نمیدونم چندین سال گذشته ؟ اما اینو خوب میدونم که خیال بافی ها جزیی از ارزوهای ادمه و ارزو هامون هم یه روزی براورده میشه .

اما اینکه من الان تو یه اتاق ِ سه  نفره ی زیر شیروونی نشستم کنار پنجره و صدای ِ دعای ِ قبل اذون میاد  _ اون طرف تر بخارای چایی ِ داغ کنار شیرینی نارگیلی داره دلبری میکنه بماند -

اخه با صدای خوشگل پرنده ها و این پنجره ی باز چه کنم ؟؟؟ :)


 تنها که باشی اصلا حالیت نیست چی میپزی,یا ساعت چنده که داری نهار میخوری ؟چه برسه به این که بفهمی چی میخوری _ خوابگاه


اولین شب ِ آرامش

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۸ ق.ظ

گم شدن مانتو ( یا چی ؟) , افتادن رو پله های دانشگاه , بلاتکلیفی, نخوابیدن ها,شبهای سرد , سرفه های وحشتناک ِ نصفه شبی , کاغذ بازی ها , سوال های بی جواب , ای خراب بشی خب !!! ,دویدن بین مثلث ِ ساختمون  مرکزی و امور خوابگاه ها و آموزش با یه کوله ی سنگین , نشستن رو رو نیمکتای پشت ساختمون مدیریت تحصیلات تکمیلی و یواشکی یه قطره اشک ریختن , انتظار پشت در اتاق معاونت دانشجویی , هی زنگ بزن سید , هی برو,  هی بیا , هی بشین ...



گذشت -

همشون-

 اینا قد ِ بزرگ شدن رو مشخص میکنن . یه مشت اتفاقای پشت سر هم که نمیشه گفت بد - که نمیشه گفت اَه - نمیشه گفت تجربه-در اصل هیچی نمیشه گفت جز این که همین چیزاس که آدمو آدم میکنه بزرگ میکنه .

بابا خوب ِ ،من خوبم ، اونایی که نگرانم بودن خوبن، ازون دوازده تا دیگ ِ حلیم ِجلو خوابگاه تو اون شبی گه گریه میکردم و با همون کوله میرفتم خونه ی دوستم یه ظرف برام اوردن, فرداش نامه رو گرفتم , حالا من تو اتاق ِ خودم عسل زنجبیل میخورم , یکی داره ویولون میزنه دم گوشم و به نهار ِ فردا فکر میکنم !-  

عدس پلو ؟ یا لوبیا پلو ؟؟ - با گوشت ِ مرغ؟ یا گوشت ِ قرمز ؟

اینا هم ، قدِ بزرگ شدنه - نه میشه گفت خوب-  نه میشه گفت بَه -

هیچ وقت این حال یکسال نیست .

فقط میتونم بگم الهی هممون بزرگ شیم :)


زندگی و دیگر هیچ

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۳۳ ب.ظ

قدیم تر ها یک مسافرت بود و ایلی ادم که شب گذشته تا خود صبح پای فیلم مورچه های ادم خوار نشسته بودند. انوقت صبح توی صف دستشویی, مسواک و حوله به دست منتظر بودند. اما حالا چندین وعده سفر ِ تنهایی که صبح ها با حس ِ گس ِ فیلم ِ دیشب چشم باز میکنیم نه حوله ای دستمان است و نه مسواکی و فقط لنگ ظهری حدفاصل این دستشویی تا آن دستشویی را برای مسواک و شستن صورت و اجابت مزاج طی میکنیم. همین. زندگی و دیگر هیچ .