بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی
جمعه های زیادی خانه نبوده ام.روزهای زیادی وجود داشته که تنها بوده ام اما فردا اولین جمعه ای خواهد بود که یک جور دیگر توی پیله ام نیستم. یک جور خاصی  که خودم خواستم .بجایش روی تخت طبقه دوم ، آن گوشه ی گوشه اش مثل یک توده ی تنهایی کز کرده ام و بعد از یک ماه و نه روز نوشتنم آمده بعد از یک ماه و نه روز بغضم آمده و با پی ام سمانه توی وایبر که درباره ی مادر بود اشکم سرازیر شد و توی خودم مچاله شدم،کوچک شدم،نقطه شدم،محو شدم. بعد از نمیدانم چندوقت خیره شدم به صفحه ی نوشته ی جدید وبلاگم کیبورد گوشی ،به وبلاگ های به روز شده ی دوستان ،به پست های آبکی ام،به دوستانی که قریب به دوسال کنار هم هستیم و خودکاری که بعد خواندن آن پی ام دست گرفتم و چرخاندم روی دفترچه ی خاکستری ام. و حالا میروم لباس های چرک را بشویم و قلمرو ام را مرتب کنم تا خورشید قرمز شود بزنم بیرون و راه بروم توی کوچه پس کوچه های غریب اینجا   عنوان:فاضل نظری
  • نگین ...
  • نگین ...
http://illust.ir/   + بشنوید (  )  + بودن را با رسم شکل توضیح دهید. (24 نمره) .حس ِ خوب ِ بودن , حس ِ خوب ِ تنها نبودن.این که باشی و باشم و باشد. این که باران بیاید تمام شهر خاکستری و خیس باشد . اینکه بوی اسفند بیاید و دیگر بهمنی نباشد. این که کل روز را بدوی در پی تهیه ی لیست خرید وسایل پروژه و خرید لباس عید و غیر عید باشی (وقتی که میبینی جنس های مغازه رسیده) و کلی ذوق میکنی که با چمدان سنگین برمیگردی و دوباره از پله های تخت میروی بالا و کز میکنی کنج تاریکی ِ تخت و خرید هایت را میبینی و هدیه ای که دو روز پیش برای خودت خریدی ! و به این فکر کنی که با خانه کتاب بامداد قرار دادی چند ساله ببندی که هر ماه برای خودت کتاب هدیه بخری و هی ذوق کنی و دیگر به این فکر نکنی که نیست , نیستم , نیستی ... +عنوان : حسین منزوی
  • نگین ...

مگر چقدر ِ دیگر بی من میتوانی طاقت بیاوری؟

جمعه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۱۹ ب.ظ
همچنان خواهم خواند همچنان خواهم راند.. دور خواهم شد ازین خاک غریب...     فوتوبای می! چالوس-هچیرود-شهویور93   خسته نشدی انقدر نبودی؟خسته نشدی از این که دیگر برایت با  روان نویس آبی نامه ننوشتم و ندادم پست چی با یک رز نباتی بیاورد؟؟؟خسته نشدی ازین ک انقدر با عکس ها حرف زدم؟با واژه ها!خسته نشدی ازین ک دیگر نمیتوانم جمله هارا در سطر های طولانی!! ب هم وصل بکنم؟نگرانم نیستی ک دیگر قهوه با شیر نمیخورم؟روی ایوان نمیشینم، تاب را نگاه نمیکنم ، آواز نمیخوانم ، پایم را توی اب سرد جوب فرو نمیکنمو بوی نارنج نمیدهم؟؟؟
  • نگین ...

[عنوان ندارد]

جمعه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۱۷ ب.ظ
سبحانک یا مغیث ُ تعالیت َ یا غیاث ، اجرنا من النار یا مجیر .... اجرنا من النار یا مجیر .... اجرنا من النار یا مجیر ....     حوضچه ی بازارچه بعد از عوارضی قم-شهریور 93
  • نگین ...

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۶ ق.ظ
همیشه فقط چیزی ارزش دارد که هیچوقت آن را بدست نمی آوریم...! فرانسوا موریاک | برهوت عشق | اصغر نوری | انتشارات افراز |
  • نگین ...

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۵۸ ق.ظ
کدام منطق باید ما را از رنج تحمل ناپذیر لحظه ای نجات دهد که در آن فردی که می پرستیمش و نزدیکی او برای زندگی و حتی تن مان حیاتی است، با قلبی بی تفاوت و شاید راضی با غیبت همیشگی ما کنار می آید؟ برای آنکه برایمان همه چیز است، هیچ چیز نیستیم...! فرانسوا موریاک | برهوت عشق | اصغر نوری | انتشارات افراز |
  • نگین ...

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۵ ب.ظ
برخی آدم ها ، هیچ ویژگی قابل توجهی در صورت ندارند ، اما به اندازه ای خوشدل هستند که در نظر بسیار زیبا می آیند ... وقتشه با من زندگی کنی | جویس کرول اوتس | ترجمه از مهری شرفی | انتشارات مرکز
  • نگین ...

[عنوان ندارد]

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۴ ب.ظ
زندگی به من آموخت آدم ها نه دروغ می گویند، نه زیر حرفشان می زنند اگر چیزی می گویند صرفا احساسشان درهمان لحظه ست، نباید رویش حساب کرد !  خانواده‌های خوشبخت | کارلوس فوئنتس |
  • نگین ...

با من هم قدم شو...

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۳:۳۶ ب.ظ
یادته بچه که بودی... واسه داشتن و بدست اوردن خواستت لج میکردی؟ ...اشک میریختی... اونقدر پامیکوبیدی .. اونقدر ناله میزدی تا بدستش بیاری؟ نرسیدن به اون ارزوی کوچیکت واست بی معنا بود... همه تلاشتو میکردی تا بدستش بیاری... در آخرم همونی میشد که میخواستی... تو همون آدمی ... همون کوچولوی دیروز... چی شده که امروز رویاهای بزرگتو میزاری و میگذری؟ چی شد که انقد ساده ازشون رد میشی؟ چرا مثل اون روزا پای ارزوت نمیمونی؟ با توام... باتویی که شنیدن ِیه مثال کوچیک از نرسیدن ناامیدت میکنه... باتویی که میزاری خیلی راحت شیطون افسار ِ افکارتو بدست بگیره... باتویی که راحت دستاتو بالا میگیری و تسلیم دنیا میشی ... که رویاهاتو دو دستی تقدیم باد میکنی تا ازشون تنها واست یه خاطره بمونه من مث تو نیستم... اگه همه دنیا بگه نمیشه ... تو 4 ماه نمیشه.. من این غیر ممکنو ممکن میکنم... اونقدر رو زمین خدا پا میکوبم... اونقدر واسه رسیدن بهش تلاش میکنم و سختی میکشم تا هدفمو بدست بیارم.. من افسوس و حسرت نمیخوام ... من ازش یه خاطره نمیخوام... هدفمو میخوام... چون دلیل زنده بودن و زندگی کردنمه میون ِ اینهمه جمعیت .. .وسط ِ این شلوغی و همهمه ... بینِ آدمایی که وقت نمیکنن سربرگردونن و یه نگاه به اطرافشون بندازن... تو مسیری که همه سنگ جلو پات میندازن ... زمینت میزنن تا پله ای بشی واسه بالا رفتن خودشون... من دستتو میگیرم... با من بیا... میخوام با هم برسیم... میخوام با هم جشن بگیریم... واسم از نرسیدن نگو... از شکست نگو...ت و برام فریاد ِموفقیت سر بده.. تو برام از خواستن و توانستن بگو... از رسیدن... از امید... تو از حقیقی شدن ِ ارزوهامون بگو... بگو که فردا روشنه... بگو روزهای خوب در راهه... من ... انتهای این مسیرو  کنار ِ تو دوست دارم ...دوستِ خوبم :) موفقیت دوستای عزیزم آرزوی قلبیه منه ...واسه تک تکتون دعا میکنم :) +خودت میدونی دوستم ک این برای  توئه ! دُرست وقتی حس میکنی خسته ای ... یا هیشکی نمیفهمه چی میکشی .. خدا خستگی هاتو میبینه ُ نمیزاره یک لحظه تنها بشی.. کسی که خدا رو داره تو دلش... بلند میشه وقتی زمین میخوره الحق که خدایی توراست مهربان ِ من ... تو بهترین و بینظیر ترین معبودی
  • نگین ...