این چیست که چون دلهره افتاده به جانم، حال همه خوب است من اما نگرانم
پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۲۰ ب.ظ
جمعه های زیادی خانه نبوده ام.روزهای زیادی وجود داشته که تنها بوده ام اما فردا اولین جمعه ای خواهد بود که یک جور دیگر توی پیله ام نیستم. یک جور خاصی که خودم خواستم .بجایش روی تخت طبقه دوم ، آن گوشه ی گوشه اش مثل یک توده ی تنهایی کز کرده ام و بعد از یک ماه و نه روز نوشتنم آمده بعد از یک ماه و نه روز بغضم آمده و با پی ام سمانه توی وایبر که درباره ی مادر بود اشکم سرازیر شد و توی خودم مچاله شدم،کوچک شدم،نقطه شدم،محو شدم.
بعد از نمیدانم چندوقت خیره شدم به صفحه ی نوشته ی جدید وبلاگم کیبورد گوشی ،به وبلاگ های به روز شده ی دوستان ،به پست های آبکی ام،به دوستانی که قریب به دوسال کنار هم هستیم و خودکاری که بعد خواندن آن پی ام دست گرفتم و چرخاندم روی دفترچه ی خاکستری ام.
و حالا میروم لباس های چرک را بشویم و قلمرو ام را مرتب کنم تا خورشید قرمز شود بزنم بیرون و راه بروم توی کوچه پس کوچه های غریب اینجا
عنوان:فاضل نظری