بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

احساس قلمبه شده ی من...

يكشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۳۲ ب.ظ
اصلا تمام احساسان پنهانو اشکارم  قلمبه شده تو این عکسی ک ی لحظه تا برگشتم سرخیش از پنجره انعکاس پیدا کرده بود! یه جورایی شدم! یه جورای خاص!! :| در ذیل این آیه شریفه روایتی از امام ششم(ع) آمده که حضرت فرموند: «هُوَ الدُّعَاءُ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَغُرُوبِهَا وَ هِیَ سَاعَةُ إِجَابَةٍ» . یعنی منظور آیه، دعا کردن در این زمان‏ها است و این ساعت ـ‏قبل از طلوع و غروب آفتاب‏ زمان استجابت دعا است. (الکافی، 2 ، 522)روایت دیگری از امام صادق (ع) است که حضرت فرمودند: «إِنَّ الدُّعَاءَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهَا سُنَّةٌ وَاجِبَةٌ». دعا کردن قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب آن، از احکامی است که روی آن تأکید شده است . (الکافی، 2، 532)روایت دیگری باز هم از امام صادق (ع) است که حضرت فرمود: «إِذَا کَانَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ فَعَلَیْکَبِ الدُّعَاءِ وَ اجْتَهِدْ وَ لَا یَمْنَعُکَمِنْ شَیْ‏ءٍ تَطْلُبُهُ مِنْ رَبِّکَ وَ لَا تَقُولُ  هَذَا مَا لَا أُعْطَاهُ وَ ادْعُ فَإِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ». قبل از  طلوع آفتاب و غروب آن دعا کن و بر دعا کردن و خواسته‏ای که از پروردگارت داری اصرار نما و چنین نگو که این خواسته من اجابت‏شدنی نیست؛ دعا کن؛ چون پروردگارت هر کاری را که بخواهد، انجام می‏دهد.(وسایل الشیعه، 7، 33)
  • نگین ...

یک حرف...

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۰۰ ب.ظ
یه حرف، یه زمستون آدمو  گرم نگه می داره... و بعضی اوقات همین  یه حرف، یه عمر آدم رو سرد می کنه! حرفا چه کارا که نمی کنن!!! مواظب حرف زدنمون باشیم!!!!
  • نگین ...

[عنوان ندارد]

سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۲۵ ق.ظ
روزگار همیشه بر یک قرار نمیمونه روز و شب داره. روشنی داره، تاریکی داره. کم داره، بیش داره. دیگه چیزی از زمستون باقی نمونده تموم می شه  بهار میاد!
  • نگین ...

(!)

شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ
ما اومدیم که با حضورمون، جهان رو دگرگون کنیم، نیومدیم تا پس از مرگمون بگن: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمون و نفس کشیدنمون، و راه رفتنمون، و نگاه کردنمون،و لبخند زدنمون هم مثل تیغ به چشم و گلوی بدکارا و ستمگرا بره... ما نیومدیم  فقط به خاطر اینکه مثل گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمون، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمون کنن....... اومدیم که تغییر کنیم! اومدیم ک اون چیزی باشیم ک میخوایم تو جهان رخ بده! وقتی زمین میچرخه ما هم با اون میچرخیم وقتی برای بهتر شدن تغییر میکنیم دنیا رو هم با خودمون تغییر میدیم!!! پ.ن: این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی هر چیزی که در جستن آنی، آنی
  • نگین ...

آدم ها

شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۱۱ ب.ظ
آدمها اونقدر زود عوض می شن اونقدر زود که تو فرصت نمیکنی به ساعتت نگاهی بندازی و ببینی که چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده ... :| +:( پ.ن:اخه چرا؟؟؟
  • نگین ...

متنی برای هیچ!

شنبه, ۷ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۵۲ ق.ظ
میدونی !گاهی  ممکنه یه سنجاقک به تو دل  ببنده.. و تو هر روز سحر  بشینی لب حوض.. تا از راه بیاد... از خم پیچک نیلوفرا روی موهای سرت بشینه یا که از قطره آب کف دستت بخوره گاهی یک سنجاقک ، همه معنی یک زندگیه ... مگه نه؟؟
  • نگین ...

روزی ک خواهد آمد...

دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۴۴ ق.ظ
تو از درون می آییخدایا...من و کلماتی که از همه جا،به  شعر تو پناه می آوریم...
  • نگین ...

از ذهن...

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۲ ب.ظ
انسان ممکنه از متن ترس ها توهمات واشفتگی های درون خویش! خدایی رو متصور بشه ولی چنین خدایی غیر از اون یگانه ی بی نشانه که بدون از هرگونه وهم واندیشه ست! بنظر من ذهنی ک دچار تعصب وپیش داوریه نمیتونه در کیفیت شناخت (حقیقت) باشه. ذهنی که دانستگی هارو وسیله ی رهایی از دانستگی قرار میده هرگز از حیطه ی دونسته های خودش رها نخواهد شد.. و هرگز از محدوده ی اون دانسته ها فراتر نخواهد رفت! ذهنی ک اسیر دانستگیه و دانستگیو به عنوان ابزار  ازادی به کار  میگیره به ازادی دست نخواهد یافت!  ....   پ.ن 1:از طریق باور و ایده به ملاقات زندگی رفتن بخاطر ترسه ،ترس از ناشناختس که سبب میشه ما ابتدا درباره زندگی عقیدهو باوری پیدا کنیم و بعد در پناه ایمنی اون باور..به ملاقات زندگی بریم!!   پ.ن 2: ترس ناشی از به خطر افتادن تعلقات و اندوخته هاس وما نظریات و باور های خودمون رو نیز شکلی از اندوخته های خودمون میدونیم..به همین جهته که وقتی نظریاتو باور هامون مورد ضربه قرار بگیره و نفی میشه همونقدر دچار هراس میشیم کهدارایی هامون بخطر افتاده..
  • نگین ...

یک پنجره برای دیدن

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۱۶ ب.ظ
یک پنجره برای دیدن   یک پنجره برای شنیدن       یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی           در انتهای خود به قلب زمین می رسد                 و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ                         یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را                              از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم                       سرشار می کند              و می شود از آنجا    خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد
  • نگین ...

روزی از روزها

جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۹ ب.ظ
روزی از روزها ، شبی از شبها خواهم افتاد و خواهم مرد اما می خواهم هرچه بیشتر بروم تا هرچه دورتر بیفتم تا هر چه دیرتر بیفتم هرچه دیرتر و دورتر بمیرم نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه پیش از آنکه می توانستم برم و بمانم ، افتاده باشم و جان داده باشم
  • نگین ...