بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

IT'S ME

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۱ ب.ظ
1 .این اسمش "من-ه ". من از دیشب گشنشه . امروز صبح در یک حرکت غیر منتظرانه صبحونه ی مفصلی حاضر و دوستش رو با ارامش بیدار کرد .دقیقا مثل فیلم ها. دوستش داشت جفتک مینداخت که نمیخوام اما با دیدن سفره احساساتی شد و مُرد حتا .این اسمش جوگیری نیست . شما هم امتحانش کنید و مثل "من "باشید .




2. "من " فردا امتحان میان ترم استاتیک داره (افتاتیک) . حوصله خوندن هم نداره .با دوستاش امتحانو یک ماه عقب انداختن . برای همین تو این اعیاد و این تعطیلی که خوابگاه خالیه نتونست بره خونه :| . خود کرده را تدبیر نیست . مثل "من "نباشید .




3.من و دوستش به ازای هر یک ساعت درس (پنج صفه جزوه ) 45 دقیقه استراحت و نت گردی و حرف و حاشیه دارن .انگار نه انگار امتحان حذفیه ولی اون وسط بستنی میچسبه . مگه نه ؟ بی خیال ازشنبه میخونن حالا یک ماه دیگه مونده :| شما هم مث "من ".بی خیال باشید.




magic

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ق.ظ


And I don't, And I don't, And I don't, And I don't

No I don't, it's true

I don't, No, I don't, No, I don't, No, I don't

Want anybody else but you





Coldplay- magic👂. 🎵🎼

شب بیداری ها ✒⏰

  • نگین ...

Emotional Design

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۰۸ ق.ظ

فیلیپ استارک طراح ِ  یه ابمیوه گیری ِ عجیب و غریب درباره ی این خلق ، اعتراف میکنه : من این ابمیوه گیری رو اصلا طوری نساختم که استفاده ی خوبی داشته باشه. درسته سرش از موشک و پایه هاش از پاهای عنکبوت الهام گرفته شده اما اصلا کاربردی نیست و اون ابمیوه ی توی لیوان طبیعی نیست و اون میوه ی بالای سرش هم تزیینیه و در واقع اگر بخوایم بااین آبمیوه بگیریم میریزه اطرافش و اینکه اصلا اونطور که باید و شاید ابمیوه گیری رو انجام نمیده اما من چیزی طراحی کردم که تبدیل بشه به نماد نه یه چیز کار بردی . یه نماد از طراحی ِ حسی



در واقع فیلیپ استارک طوری رفتار کرد که یسری ها بهش بگن شارلاتانی بوده واسه خودش اما در اصل با زرنگی یه نماد خلق کرد برای دنیای دیزاین ِ حسی .یه نماد که شاید سال ها پرستیده بشه .

حکایت این کار ، حکایت یکسری از آدم هاست و رابطه هاشون که یک ماه و پنج ماه و یکسال کافی نیست برای شناختشون  و به قول تئاتری ها باید چند سالی رو برای شناختشون خاک صحنه بخوریم تا بتونیم خود واقعیشونو بشناسیم ، که صد حیف ما ادمای امروزی فقط دنبال دوستی های کنسروی و قضاوت و برداشت و نتیجه گیری هستیم وخیلی زود فرضیه هامون رو تبدیل میکنیم به نتیجه گیری .  من میگم این خلق شخصیت های نمادی برای رابطه های انسان کاملا برعکس ِ این داستان نشون از ضعف  هستش و بسیار خطرناک . واما این رو هم بگم اسطوره سازی، داستانی جدا داره تو رابطه هامون .

رروز ها میاد و میره و بالاخره میگذرن , حال ها تغییر میکنه, خوب میشه بد و بد میشه خوب ، دنیا هم در حال چرخشه عین اون سیبی که توی زندگی ِ هممون داره میچرخه و معلوم نیست کدوم وری میاد پایین . کاش بتونیم  قدر بدونیم همه ی چیز های ریز و درشتی که اطرافمونه .

لبخند های نارنجی ,دل های گنده و دریایی ,جملات و کلمات ِ ته دلی و نگاه های تودل برو ,و بودن های بی غرضی که کنارمون حس میکنیم .

و دست ها 

امان از حکایت دست ها ....


+ دائما یکسال نباشد حال دوران غم مخور :)


  • نگین ...

هی بیخودی شنبه میشه ، جمعه میشه اخرش که چی ؟

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۶ ب.ظ

با وجود ِ تنها کلاس ِ 8 صبح ِ شنبه ای ِ استاتیک  ( :| ) که شرش به زودی از سرمان دور باد , ترجیح میدم به جای دویدن دنبال جزوه با شکم گشنه از درختای ی توت ِ نارس که مزه چمن نپخته میده اویزون شم :|



دو پا

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ ب.ظ


قبول داش که آدم ها موجودات خوب و جذاب و هیجان انگیزی هستن اما تا وقتی که ترسناک نشن ...



  • نگین ...

زندگی , بایدی ندارد

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۲۹ ب.ظ



میگه :جمعه هاست و بوی ماهی حلوا که خبر از یه ناهار الهام پسند میده  ,جمعه هاست و صدای بابا که صبح ها میپیچه تو خونه! تازه اون موقع ست که تو رختخواب میفهمم جمعه ست که بابا خونه ست :) 

میگم : جمعه ست و پنج شنبه ش تنها بودم  و الان حتا . مرضیه رفته خونه ,مریم پیش خاله اش منتظر دیدن داداش ِ سربازش و فاطمه و شمیم و فرناز توی شهر افتاب وول میخورند لابد . نیلوفرم در به در دنبال ناشرای ِ کتاب های ِ سفارشی ِ من  که شب برسونه به دستم  و من مست ِ بوی ِ کاغذای تا نخورده و نو بشم , منم که  نشستم رو تخت هی تیک میزنم کاری ِ در حال ِ انجامم رو , اتاقو تمیز میکنم و ظرف و لباس میشورم و هراز گاهی از پنجره بیرون رو نگاه میکنم ببینم کی رد میشه از اینجا و نکنه بینشون باشی ؟

جمعه ست و دوست نداشتم پنج شنبه تموم بشه , امام زاده و فلافل خوری  ِ تنها و سیاهی ِ شب و سکوت تموم بشه.

جمعه ست اما میتونه نباشه . چون خودم همیشه میگفتم زندگی باید نداره . ولی امان از جمعه ای که نه بوی غذا باشه و نه صدای بابا و نه چشمای خسته و پف کرده ی مامان. 

زندگی بایدی نداره . اما "چرا " چی ؟؟



  • نگین ...

نرود میخ آهنی در قلب

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۰۹ ب.ظ



لازم نیست اصلا آدم ِ اون کار باشی ! کار ِ دله خب.

 دل , منطق و چارچوب و حالا وقتش نیست حالیش نمیشه که . دل کار ِ خودشو میکنه . گاهی میشه عین یه بچه ی حرف گوش نکن میاد همه چیو خراب میکنه و میزنه به چشمات و میریزه پایین گلوله گلوله .

اگه دل , دل نبود , اسمش نمیشد دل ! اسمش میشد عقل . میفهمید این بار اولت نیست که دیروز میای فردا میری , بار اولت نیست تو قطار تنهایی و درسا و پروژه هات فشار اورده بار اولت نیست  دوست داری بمونی تو این اتاق و از همه دور باشی . بار اولت نیست دلت برای همه شون تنگ میشه . اگه اینا رو حالیش میشد  عقل بود اسمش !  که نیست . که اسمش دله ! , دل !

نمیفهمه  بخدا نمیفهمه !

اگه میفهمید الان میگفت پاشو جمع کن کاسه کوزه رو اینم میگذره . میگفت ابله تو که اونورم خوشی , اینورم خوشی  .میگف اینا میگذره ! و باز تو خونه میشینی دلتنگ اونور میشی .

میدونید دل هیچی حالیش نیست .  عقل اما همه ی اینارو میفهمه اما " نرود میخ آهنی در قلب " پس من میدونم عقلمم میدونه . ولی دلم نمیخواد بدونه! مشکل نخواستنه . 


  • نگین ...