روزشمار ششم_یادداشت چهارم
۱. حدود ۱۵دقیقه به دیوار سنگی با فاصله ی یک متری از ضریح تکیه داده بودم و غرولند میکردم باهاش ، دل میدادم و اسمارو میگفتم وحاجت میگرفتم ، با صدای خواهرم به خودم اومدم ، چقدر خلوت و مرتب بود امروز همه چی ، نه کسی کسیو هل داد نه دعوا شد نه گیس و گیس کشی بود ، فقط بعد دو دقیقه فهمیدم که من یه جای دیگه رو با ضریح اشتباه گرفتم و ضریح چند متر اونور تر بوده :/ همیشه مشکلات من بنیادین بوده ، الان مثلا با ابعاد حرم مشکل دارم، نمیگن سوتفاهم پیش بیاد و یک جوان ، مبتلا به« احساسات جریحه دار» بشه ؟(بله بیماری جدیده D:)
۲دیدن ، چیزی بهتر از عکاسی در شب ِ حرم امام رضا؟ تو اون حجره های سنگی سفید بشینی هی شکار کنی اون لحظه های ناب رو . هی ببینی و ببینی تا شاید سیر شی ازین همه دیدن .
۳.گم و گور شدن تو صندلیای تاریک سینما ، پیاده روی های دم غروب تا پارک ، بیدار موندنای تا صبح ، نشستن رو پله های ایوون بین گلای بابا و زیر درخت انجیر ، زیر و رو کردن سررسید های نوشته شده ی قدیمی ، نشون کردن کتاب ها برای خوندن ، نشستن رو تکه اجرهای دور اتیش تو باغ و شمردن ستاره ها و فکر به پرواز شاید تنها چیزایی باشه که یه جور راه فرار این روزاست و فکرای عجیب غریب ِ بی شاخ و دم .
۴.امید... امید .... دریچه ای از نور ....