بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

بیدرمایر، انقلاب صنعتی، بل اپک

شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۴۵ ب.ظ

روایته که عصر بیدر مایر (Biedermeier) به فاصله ی ۳۴ ساله کنگره ی وین و انقلاب بورژوازی گفته میشه. این دوره به خاطر تصاویر عامه پسند کارل اشپیتزوگ  و آدریان لودویگ ریشتر از زندگی روستایی ها حالتی رمانتیک داشته و به دوران زندگی خانوادگی و آرامش، رفاه بورژوازی و اعتدال سیاسی معروفه. در واقع عصر بیدرمایر از نگاه آلمان ها آخرین عصر پیش از صنعتی سازیه. عصری مقدس که هنوز آلودگی و انفجار جمعیت، زندگی انسان رو تهدید نکرده و فقر و بی خانمانی پدیدار نشده.

 این روزها گاهی تو جریان زندگی فکر میکنم دقیقا تو عصر بیدرمایرِ زندگیم ایستادم و همین روزها و ساعاته که وارد یه انقلاب سخت و خانمان سوز ِ درونی_محیطی بشم تا برسم به عصر بل اپک یا عصر زیبایی زندگیم. 

اما میدونید؟ بدی ماجرا اینجاست که بعد از بل اپک جنگ جهانی اول رخ میده، یعنی در واقع دیگه نمیدونی قراره چه بر سر دنیای حاضر بیاد . چه بسا فقط باید رو یه بلندی بایستی تا ببینی کجای کار رو اشتباه رفتی و چقدر مونده تا تمام ارزوهات محقق بشن :)




  • نگین ...

دلتنگی و چند چیز دیگر

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۱ ق.ظ

مانتو پانچ، شلوار گت دار، روسری ساتن مشکی و صندل های زندایی که یک سایز برایم بزرگ تر بود و این ترکیب فاجعه که انگار به تنم زار میزد را به خودم پوشاندم و صورتم را شسته  نشسته جواب اسنپی ِ پراید سفید با پلاک « ط ۲۱ » را دادم و به سرعت برق و باد خودم را جلوی ماشین رساندم و سلامی با زور به راننده تحویل دادم . 

نگاه متعجبش را اما تحویل نگرفتم و وسایلشان را توی ماشین جا دادم و بوس فرستادم و خدافظی کردم . اما ترجیح دادم جای نگاه کردن به ماشین تا محو شدنش بروم بالا تا بیشتر مایه شادی بقیه نشوم . 

اسنپ را که چک کردم، ساعت ۷ مامان رسیده راه آهن . ولی ساعت بلیطش , ۸ است.  تهران اینطوری است که اگر یک ربع زودتر به سمت مقصد حرکت کنی یک ساعت زودتر میرسی و اما اگر پنج دقیقه دیرتر حرکت کنی ۱ ساعت و نیم دیرتر از موعد به مقصد میرسی .

حالا بگذریم ازین مسائل. زجر آور است که هر چه از این شانه به آن شانه میچرخم تا دوباره بخوابم، فایده ندارد . انگار نه انگار روز است و  اشعه های خورشید تقریبا خودشان را کف خانه پهن کرده اند و رو به زردی بیشتری میروند.

راستی مگر فکر و خیال و ازین شانه به آن شانه شدن ، دلتنگی و چند چیز دیگر برای شب و تاریکی نبود ، آفتاب از کدام طرف در آمده که دلتنگی و فکر و خیال ِ شب جای خودش را به روشنی روز داده  ؟

  • نگین ...

با تاخیر، نقطه چین، زندگی !

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۲۶ ق.ظ

خوشحال و  خرسند نه از اینکه دیروز روز ِ بوسه بود و اصلا به من چه ؟، بلکه از اینکه دیگه شبها تنها نیستم که تا خود طلوع خیره بشم به پنجره تا آرامشی که فرار کرده از خونه‌ام  با اولین پرتو نور بریزه تو وجودم و بعد آروم چشمامو ببندم و بخوابم، خوشحال از اینکه دیگه خواب شب اومده تو تاریکی و روز شده «زمانی برای تلاش بی وقفه » و خوشحال از اینکه داریم پا به پای هم کار می‌کنیم و پایان نامه رو پیش می‌بریم و  با شعار ِ تو دلم :" که من تا شهریور دفاع میکنم ! " خودمو تو بغلش رها کرده بودم. ویگن برای خودش میخوند، خونه رو صدای خنده برداشته بود و داشت دست می‌کشید رو سرمو و غرغرامو می‌شنید.

 می‌خندید و بهم نگاه میکرد. وسط شرو ور گفتنامون بهش گفتم انگار تاریخ انقضای شامپویی که زدم به موهام گذشته. بوی پفک ِ تو آفتاب مونده رو میده کله‌ام!!!  موهامو گرفت تو دستش، بو کشید و دوباره خندید. ما همیشه عادت داریم به همه چیز بخندیم. اونقدر بخندیم که دیوارهای اتاق گوشه‌ٔ لبشونو بگزن و بگن: دهه! چه معنی داره دختر انقد بخنده ؟!...

همینطوری می‌خندید و منم با خنده هاش می‌خندیدم و پس ِ ذهنم رویا می‌بافتم و خوشحال بودم. برنامه می‌ریختیم برای دو روزِ پیش رو و کرکسیونی که با استادامون داشتیم. غافل از کائناتی که قراره یکی دو ساعت بعد دست تکنولوژی رو موقتا قطع کنه از روند کارام و زندگی نیمه به گه کشیده‌ی موقتی که بسازه برام .

میبینی زندگی رو؟ سه روزش انقدر شاد و خوبه که به همه چیز امیدوار میشی، دیگه نه امید جوونه‌ٔ کوچیک و تنها و آسیب پذیره، نه سوسوی چراغ فانوسی ِ دم کلبه چوبی آقا رحمان تو یه روستای دور افتاده‌ست. همه‌ی زندگی میشه نور و کل وجودت میره زیر سایه‌ی درخت سبز امید که هیچی تکونش نمیده .

حالا نمیدونم چرا الان که دستم از همه‌جا کوتاه شده و برنامه‌هام بهم ریخته و به عصر بدون تکنولوژی توی چند سال قبلتر که خیلیم دور نیست برگشتم و فکر کردم هنوزم وبلاگ مامن روزهای پر تنشمه. هنوزم بعد چند سال دوری عین آتیش زیر خاکستر یه حرارتی داره، گرم میکنه امید سرد شده‌ام رو که هیچ "ها"یی افاقه نمیکنه.

  • نگین ...