بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

دلتنگی و چند چیز دیگر

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۱ ق.ظ

مانتو پانچ، شلوار گت دار، روسری ساتن مشکی و صندل های زندایی که یک سایز برایم بزرگ تر بود و این ترکیب فاجعه که انگار به تنم زار میزد را به خودم پوشاندم و صورتم را شسته  نشسته جواب اسنپی ِ پراید سفید با پلاک « ط ۲۱ » را دادم و به سرعت برق و باد خودم را جلوی ماشین رساندم و سلامی با زور به راننده تحویل دادم . 

نگاه متعجبش را اما تحویل نگرفتم و وسایلشان را توی ماشین جا دادم و بوس فرستادم و خدافظی کردم . اما ترجیح دادم جای نگاه کردن به ماشین تا محو شدنش بروم بالا تا بیشتر مایه شادی بقیه نشوم . 

اسنپ را که چک کردم، ساعت ۷ مامان رسیده راه آهن . ولی ساعت بلیطش , ۸ است.  تهران اینطوری است که اگر یک ربع زودتر به سمت مقصد حرکت کنی یک ساعت زودتر میرسی و اما اگر پنج دقیقه دیرتر حرکت کنی ۱ ساعت و نیم دیرتر از موعد به مقصد میرسی .

حالا بگذریم ازین مسائل. زجر آور است که هر چه از این شانه به آن شانه میچرخم تا دوباره بخوابم، فایده ندارد . انگار نه انگار روز است و  اشعه های خورشید تقریبا خودشان را کف خانه پهن کرده اند و رو به زردی بیشتری میروند.

راستی مگر فکر و خیال و ازین شانه به آن شانه شدن ، دلتنگی و چند چیز دیگر برای شب و تاریکی نبود ، آفتاب از کدام طرف در آمده که دلتنگی و فکر و خیال ِ شب جای خودش را به روشنی روز داده  ؟

  • نگین ...

نظرات  (۳)

  • آقاگل ‌‌
  • و ذره ذره تنم را گرفته دلتنگی
    تمام پیرهنم را گرفته دلتنگی
    تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
    که واژه و سخنم را گرفته دلتنگی...

    پاسخ:
    وقتش بود :) 
    مرسی :) 
  • آقای سر به هوا ...
  • مدام به خودمون نگاه میکنیم و از ترکیب ناموزونمون خنده مون میگیره :دی
    پاسخ:
    :)))
    دلتنگی قبلنا در میزد، الان فقط میگه یاالله و میاد تو D:
    پاسخ:
    یا الله هم نمیگه ها :)))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">