عارضه
وا مصیبتا اگر اسیر رخت خواب و بالشتی شوم که توام با خلسه درد و خواب و بیداری باشد .
بیداری اش خوردن قرص و جوشانده و بوی اسپند و بخور به اندازه کافی ، و سوال های گهگاه نگران و به غایت مسخره ی «حالت چطوره؟» از طرف افراد در حاال گذر است و خوابش ترس ِ از بیداری و درد و زخم بستر .
برای من توام شدن درد و پتو و بالشت با گریه همراه است . سرما میخورم گریه میکنم ، کمر دردم به اوجش میرسد گریه میکنم ،تب میکنم گریه میکنم ، توانایی راه رفتن ندارم گریه میکنم ، نمیتوانم بخندم گریه میکنم ، یک روز صبح بیدار میشوم و حالم از بوی غذا بهم میخورد و تمام آن روز خانه بوی غذا میدهد ، لرز میگیرم ، دست و پایم سست میشود و می افتم زیر پتو و باز گریه میکنم .
اسیر پتو و بالشت شدن ِ این چنینی ینی همراه شدن با استیصال و غم .
و هم نشینی این دو برای من یعنی ترس. و وا مصیبتا که خواب و بیدار و نشست و برخاست آدم بوی ترس بدهد ، آنجاست که سرشت آدم هم با ترس در می آمیزد .