وقتی از شانس حرف میزنیم از چه حرف میزنیم ؟؟
دارم برمیگردم که فردا پروژه ی دوم رو تحویل بدم و یه امتحان هم بدم و اماده بشم برای پروژه ی حیاتی آخر، مثل همیشه قطار تاخیر داشت و تنها نبودنمو مدیون میم هستم . بازم تو اون سالنی َ م که تا به شاهرود میرسم یه کرور جمعیت از اقایون ِ مشغول در راه اهن میریزن توش و ولوله وهلهله شروع میشه و دنبال سنگپای گمشدشون میگردن. منم که یا دارم کتاب میخونم یا سعی دارم جزوه مو بخونم که از وقتم بهینه استفاده کنم و یا میخوام بخوابم.
دقیقا بعد از تصمیم مبنی براینکه تا مقصد چه کنم ؟ هر بار بهم ثابت میشه که پرحرف تر از خانوما ؛ اقایون هستن . فقط کافیه به بار ِعلمی ِ بحثاشون توجه کنیم . البته توجه هم نمیخواد چون همونطورکه عربده میکشن خود به خود محتوای صحبت هاشون شنیده میشه . اصولا هم وقتایی که از خونه دل کندم خط خطی تر از اونیم که طاقت داد و هوارای اقایون رو که با ولوم بالا تبدیل به همهمه بشه رو داشته باشم ، اونم کِی ؟ وقتی انقد خوابم میاد و امتحانمم نخونده باشم ! ...
بله ! بالاخره دویدم دنبال رییس قطار که داش میرفت طبقه بالاو بهش گفتم اینارو ساکتشون میکنی یا نه ؟( البته با ارامش براش توضیح دادم که قطار یه مکان عمومی هست و ادم تمرکز و ارامش باید داشته باشه و صدای دوستان و همکاراتون فوق العاده زیاد و آزار دهنده ست و ایشونم با نیشخند و چشای نیمه گرد پشت سر من اومد و جلوی جمعیت ایستاد و یه نگاه به من یه نگاه به این اقایون گفتن : عزیزای دل لال میشید یا نه ؟؟( که خب براشون توضیح دادن که صداتون خیلی بلنده و یواشتر لطفا بقیه معذب هستن)
حالا هر ایستگاهی دو سه نفر میرن و دوسه نفر هم میان و هر بار یه مبصر دارن که تا صدای کسی میره بالا میگه هیسسسسسس پیسسسسس یا یکیشون تا میاد حرف بزنه اون یکی یه نگاه به سمت من میکنه و میگه هیسسسس پیسسسس و اینگونه بود که امروز هم یه جمعیو زخمی کردم :))
- ۹۶/۰۴/۰۶