بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

رقاصه ای در پراگ

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ق.ظ
شاید  روزمرگی ها و خستگی های امروزمان  ناشی از این باشد که از خودمان توقع زیادی داریم یا شاید هم برنامه ریزی هایمان برای یک تابستان هیجان انگیز رویایی بیش نبوده . حالا وقتی میبینیم تنها کمتر از یک ماه دیگر باید با تابستانی که انقدر برایش برنامه داشتیم خداحافظی کنیم دلمان میگیرد و برچسب لعنتی به این فصل گرم و مزخرف میزنیم. فصلی که توی ذهن هر آدمی با یک تصویری زنده مانده . این روز ها شاید هرکداممان دوست داشته باشیم زندگیمان با ریتم برود جلو , با ریتم خورشید از لای کرکره های پنجره ِ طبقه ی شانزدهم , روی چشممان بخورد و صبح را با یک اب پرتقال شروع کنیم و کمی تخم مرغ ابپز همراه با چاشنی لبخند لای ِ نان داغ و تازه. با ریتم به تمام خانه ای نگاه کنیم که انگار بمب تویش ترکیده و با حالی خوش و موزیکی ملایم شروع کنیم تک تنها و با نیرویی به نام  عشق به رُفت و روب و شستشوی خانه . بوی قرمه سبزی خوشمزه ی نهار تمام خانه را بردارد و کسی هم ان طرف تر با گیاه های بامبو ور برود. اما حقیقت ِ این روزها کثیف تر از این خیالات هستند. روزهای ِ به اصطلاح سگی که تا نیمه ی شب بیدار میمیانی و خیال بافی میکنی و گاها دلت میگیرد و با چند قطره اشک و دریایی غم ِ نهفته روی زمین خالی بدون رو انداز به خوابی عمیق فرو میروی . بد اخلاق تر از همیشه بیدار میشوی و متکارا  می اندازی توی اتاق و مینشیتی پشت لپ تاپ و سعی میکنی توی دریای واژه ها غرق شوی اما امان که جلوی ذهنت دیواری کشیده شده.گیاه بامبویی وجود نداره , نبض زندگی ریتم ندارد .تو هر روز موهای بلندت را شانه نمیزنی , لاک هایت گم شده اند ,شیشه ی عطر هایت خالی شده اند و رژ هایت ته ِ صندوق ِ کوچک ِ هدیه ِ مادر تاریخ مصرفشان رد شده و گیاه خوار نیستی . باشگاه نمیروی , دامن گلدارت را پاره کرده و به جای دستمال ، بشقاب های خیس ِ لک دار را خشک میکنی . و عشق هیچ جایی توی زندگی ات چرخ نمیخورد و توی هیچ قابلمه ای غذایی نیست هیچ مدادی توی سررسید خاک خورده ات نمینویسد و تو می مانی با شَبَهی به نام رویای ِ روزهای پرتقالی , تو میمانی با ساعت سه ی بعد ازظهر که برای اثبات ِ این که شهریور قرار است خوب باشد کیک شکلاتی میپزی شال خاکستری و آبی میخری اسمارتیز های رنگی روی کیک میپاشی با پدر میروی باغ و به مامان پیشنهاد پیاده روی ِ عصرانه میدهی . شاید هم قرار باشد این یک ماه را با ریتم زندگی بی وقفه برقصی تا شاید غم ها و اشک هایت با چربیهای ِ اضافه ی ِ ناشی از خوردن های ِ عصبی آب بشود و بمیرد و برود به درک ِ اسفل السافلین.    +حقا که زندگی بدون ریتم به درد مردن میخورد .بدون ِ موزیک ِ عشق
  • نگین ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">