بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

I'm live

شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۲ ب.ظ
ساعت یک ونیم نیمه شب است . مامان از بوی قهوه متنفر و الان خواب است و همه ی خانه را بوی قهوه گرفته. ساعت 2 ظهر بود و  روی تخته داشتم با چاقوی بزرگ لوبیا سبز خرد میکردم که دستم را بریدم . شب قبلش داشتم با مامان دو کیسه سبزی پاک میکردم برای قرمه ی سال . و الان بی خوابی  به کله ام زده  و حتما با خوردن قهوه بیهوش میشوم! قبلا هم گفتم کمی آنرمال هستم! شاید تا الان توی خواب و بیداری خواب ِ نون خامه ای هایی که امروز برای بچه ها بردم موسسه را میدیدم اما هم چنان به این فکر میکنم چه چیزی یک زن را توی یک خانه و توی یک زندگی نگه میدارد؟ تمام امروز داشتم به این فکر میکردم. و اقا ؟ نگران این بودم دنیای من با دنیای تو , دنیا دنیا فاصله داشته باشد!!! که من از این دنیا تا ان دنیا خواهم مرد !
  • نگین ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">