Can I love bamboo?
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ
هر وقت چمدانم را در اتاق آبی باز میکنم انگار میروم توی یک دنیای فانتزی . یک دنیای کوچک ِ 6در 4 ِ پر از کتاب و با یک پنجره ی بزرگ رو به یک دشت گل. هر چند ساعت که این چمدان باز باشد من توی این دنیای کارتونی چرخ میزنم ، توی خیال هایم مینشینم و قلم بافی میکنم و دیزاین جدیدی برای اتاقم ارایه میدهم . توی همه ی این طرح ریزی ها باید یک میز, صندلی ,دیوار شخصی, کلی کاغذ و قفسه ی چوبی و یک گیاه بامبو باشد. من عاشق گیاه بامبو هستم . بامبو ای که توی تُنگ ِ شیشه ای ِ بی رنگ است.
برای منی که دل خوش به انارهای خشک هستم که گردنبند بسازم , برای منی که روی سنگ ها نقاشی میکشم و از پارچه های گل گلی گل سر میسازم و روی کاپ کیک هایم شکلات تلخ با اسمارتیز های رنگی و ترافل میریزم همین دنیای 6 در 4 و میز و صندلی و یک کاغذ و خود کار و گیاه بامبو بس است. بله من مسافرت میروم به عشق اینکه دوبار چمدانم را باز کنم و دوبار توی دنیای فانتزی خودم غرق شوم دوبار توی کتابهایم چرخ بزنم دوبار روی میز تحریر جدیدم بنشینم و دوبار به گیاه بامبو ام آب دهم و تنها راه نجاتم ان پنجره بزرگ با آبی آسمان و دشت گل های قرمز است. پرواز !
- ۹۴/۰۴/۱۳