بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

و قسم به 93 ای که دیر آمد و زود هم می رود ...

چهارشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۲۸ ب.ظ
داستان از این جا شروع شد که توی جلسه ی دفاعیه ی رضا , دلا  و بچه ها یک بسته به من هدیه دادن . که توی آن بسته یک مداد لعنتی بود, مدادی که روی آن نوشته بود :  draw your dreams  و من از آن روز, بیشتر مخم زنگ زد و بیشتر نتوانستم قلم دست بگیرم و بچرخانم روی کاغد  که از غربت بگویم که از پنجره ی تمام قد لعنتی ی روبه روی تختم , از زمین بسکتبال و تنیس و فوتبال ِ آن ور ِ فنسها و از کلاغ های نادان روی کاج ها . از آن روز بیشتر غرق شدم توی 93 , 93 ای که  میخواست بیاید . و  من خیلی اصرار داشتم زودتر بیاید. اما نمی امد که نمی امد. گذشت و گذشت تا آذر و بهمن. کلافه بودم و میخواستم زودتر تمام شود این لعنتی ی نکبت و من آن را توی کیسه ی زبانه بیاندازم و یک نصفه شب ِ مه آلود از بالای پل پرتش کنم توی فاضلاب . که بو بگیرد و کپک بزند و بمیرد که برود و گورش را گم کند و دیگر ریختش را نبینم. که دیگر هیچ سکانسی اش چه خوب و چه بد را بخاطر نیاورم .. حالا دارد می رود . نه من اصرار کردم که برود و نه انداختمش توی فاضلاب که بوی گند بگیرد  و کپک بزند. حالا دیگر پرونده ی 93 و خاطراتش را هیچ وقت نمیبندم و بایگانی نمیکنم . حتا اگر مخم بیشتر زنگ بزند و من بیشتر ننویسم. 93 را با تمام توان ثبت میکنم . با تمام اتفاقات خیلی خوب و بد. دارد میرود . خیلی هم زود میرود و من همچنان این مداد را در دستم میپرخانم و به دوید لوئیس  و ریچارد سپر فکر میکنم و قصد دارم سعی کنم روزی اتود آروزهایم را با این مداد بزنم و بفروشم و 300 میلیون دلار بابتش پول بگیرم و بروم کنار تام دیکسن بایستم و  عکس یادگاری بگیرم ....     photo by: me مسجد جامع   +روی کلمه ی بولد شده کلیک کنید +بیاید بگید ببینم کیا فتوشاپ بلدن :) ؟
  • نگین ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">