بعد از ابر ...

در آغوشــ آسمان رازیستـــــــــــ

بایگانی

[عنوان ندارد]

پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۰۷ ب.ظ
می گذرم از میان رهگذران مات می نگرم در نگاه رهگذران کور  اینهمه اندوه در وجودم و من لال ا ینهمه غوغاست در کنارم و من دور  دیگر در قلب من نه عشق نه احساس  دیگر در جان من نه شور نه فریاد  دشتم اما در او ناله مجنون  کوهم اما در آینه تیشه فرهاد  هیچ نه انگیزه ای که هیچم پوچم  هیچ نه اندیشه ای که سنگم چوبم  همسفر قصه های تلخ غریبم  رهگذر کوچه های تنگ غروبم  آنهمه خورشید ها که در من می سوخت  چشمه اندوه شد ز چشم ترم ریخت  کاخ امیدی که برده بودم تا ماه  آه که آوار غم شد و به سرم ریخت  زورق سرگشته ام که در دل امواج  هیچ نبیند نه خدا نه خدا را  موج ملالم که در سکوت و سیاهی میکشم این جان از امید جدا را  ی گذرم از میان رهگذران مات  میشمرم میله های پنجره ها را مینگرم در نگاه رهگذران کورمیشوم قیل و قال زنجره ها را فریدون مشیری
  • نگین ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">