...waiting for
هیچی بدتر از انتظار نیست .
نه انتظار برای آدمی که رفته و نمیدونی که برمیگرده یا نه . این انتظاری که من امروز دارم با چشمای خیس مینویسم ازش فرق داره .
انتظارِ اینکه یکی با چهارپایه پلاستیکی بیاد خونه تا بتونی بعد از ۴ روز بری حموم ، انتظار برای اینکه یکی بیاد دستتو بگیره تا بتونی بلند شی و این و مثانه پر رو برسونی به توالت فرنگی تا تخلیه شه و از شر دل درد رها بشی ، اینکه یکی غذای بینمک بیاره بذاره جلوت و آب خورش هم کم باشه و منتظر بمونی تا یکی نمکدون برسونه بهت و رو ته دیگت آب خورشت بریزه.
یا اینکه بیست بار تکرار کنی تا یادشون نره کدوم قرص هارو برات بیارن و کدوم پلاستیک رو اول بکشن رو پایی که گچ گرفته شده .
انتظار ِ اینطوری بده! خیلی!! ناامید کننده ست و چندشناک ، حتی چندش تر از نشستن رو توالت فرنگی های عمومی، برای منی که هیچ وقت چلاق نبودم و دوست نداشتم به کسی نیاز داشته باشم. حتی به عزیز ترین هام !!